سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هم نشینى با فقیران

«یا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الْفُقَراءِ فَادْنِ الْفُقَراءَ و قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْکَ»

اى محمد؛ دوستى من دوستى فقراست،پس هم نشین و هم مجلس فقرا باش.

فقراى وارسته و آزاده و بى اعتناى به جلوه ها و مظاهر دنیا، محبوب خدایند و محبت به آنها محبت به خداست و آنها، کسانى هستند که به آن ویژگى هاى ارزشمندى که ذکر شد، زینت یافته اند. خداوند به رسولش فرمان مى دهد: با این فقرا معاشرت داشته باش و به مجلس و جمع آنها در آى و آنها را به خود نزدیک ساز. اگر فقیر و ثروتمندى در مجلسى بر تو وارد شدند، فقیر را نزد خود بنشان و هیچ گاه فقیران را از خود مران و تا مى توانى به آنها محبت بورز، تا تو را مقرب خود سازم و بیشتر به من نزدیک شوى. «وَ اَبْعِدِ الاَْغْنِیاءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْکَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»

از ثروتمندان و اغنیا و هم نشینى با آنان دورى گزین که فقرا دوستان من هستند.

در اینجا این سؤال مطرح مى گردد که چرا خداوند این قدر روى محبت به فقرا تکیه دارد با اینکه مسلّم در بین فقرا انسانهاى ناشایست و بد یافت مى شوند و نیز در بین ثروتمندان انسانهاى پاک و شایسته یافت مى شوند؟ در جواب باید گفت: محبت به هر فقیرى چنین امتیاز و مزیتى ندارد و چنانکه در پاسخ خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گذشت، محبت به فقیرانى محبت به خداست که آن ویژگى ها را داشته باشند و بدیهى است اگر غنى و ثروتمندى بدانها متصف گردد، محبت به او نیز محبت به خداست: اگر در رفاه و وفور نعمت قرار گرفت، خداى را شکرگزارد و سرمست نعمتها نشود و نیز اگر نعمتى از دست داد بى تابى نکند. در بین انبیا و اولیاى الهى بودند افرادى که توانمند و ثروتمند بودند، ولى به ثروت خود دلبستگى نداشتند. بود و نبود ثروت برایشان یکسان بود و آن را در راه صحیح خرج مى کردند. پس چنان نیست که محبت هر فقیرى مطلوب باشد و هر ثروتمندى را از خود برانیم؛ بلکه ملاک خوبى و بدى و نزدیک و دوربودن از خدا، داشتن یا نداشتن آن ویژگى هاست که براى فقیران خداجو ذکر گردید. اینکه چرا خداوند روى فقرا تکیه دارد و فرمود محبت من، محبت فقراست و نفرمود محبت به من محبت به صالحان و صابران و کسانى است که به قضاى الهى راضیند و بر او توکل دارند؛ بدین جهت است که اغنیا و ثروتمندان، بیشتر در معرض فساد و انحراف و طغیان قرار مى گیرند و عوامل دور شدن از خدا، در آنها بیشتر است، چنانکه خداوند فرمود:

«کَلاَّ اِنَّ الاِْنْسانَ لَیَطْغى. اَنْ رّاهُ اسْتَغْنى»(علق/7ـ6.) هر آینه انسان به کفر و طغیان مى گراید، وقتى که به غنا و دارایى مى رسد. کسى که ثروتش فراوان است، ممکن است به آن متکى گردد و به خود ببالد؛ ولى فقیر ثروتى ندارد که به جهت آن تکبر کند. و بالاترین فسادها و ریشه کفر و عناد و شرک، کبر و خود بزرگ بینى است که ثروتمند مبتلاى به آن است. از آنجا که اغنیا و ثروتمندان بیشتر به فساد و انحراف اخلاقى، بخصوص کبر و غرور، مبتلا مى گردند، خداوند در ذیل آیه 23 از سوره الحدید، فرمود: «وَ اللّهُ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتال فَخُور» خداوند دوستدار هیچ متکبر خودستایى نیست.

از آنجا که خداوند آدمهاى افتاده و متواضع را دوست مى دارد و اکثر اغنیا به کبر و خودپسندى مبتلایند، مى توان گفت اکثر انسانهاى خوب و شایسته در بین فقرا هستند، لذا خداوند فرمود فقرا را دوست بدار، جز کسانى که به کفر و عصیان و لجاجت مبتلایند و اگر مى فرمود: اغنیا را دوست بدارید جز بَدان آنها را، تخصیص اکثر لازم مى آمد؛ چون اکثر آنها بدند و به صفات ناشایست مبتلایند. از طرف دیگر گرچه ممکن است غنى مؤمن و شایسته باشد، ولى محبت ما به او، فقط براى خدا و به جهت صفات شایسته او نیست و جهات دیگر نیز در دوستى و محبت دخالت دارد. پس محبت تنها براى خدا نیست، لااقل در معرض این است که به جهات دیگر نیز آلوده گردد، چرا که ثروتمندان جاذبه هاى دیگرى نیز دارند که در زمره جاذبه هاى مادى و دنیایى است.

انسان به حسب طبیعت و دیدگاه پست و ابتدایى اش، مال و ثروت را یک ارزش مى داند و طبیعى است وقتى با ثروتمندى روبرو مى شود، به جهت مالش به او ارج مى نهد و او را بزرگ مى شمارد، چون در ژرفاى نهانش ثروت را دوست دارد و او را مهم و با ارزش مى شمارد. پس به طور طبیعى براى او عظمت و شخصیت قائل است و در برابرش خضوع مى کند و خود را خوار مى شمارد.

انسان باید خیلى حسابگر و خود ساخته باشد که اگر به مؤمن ثروتمندى برخورد، حساب ثروتمندیش را از ایمانش جدا کند و تنها به جهت ایمانش او را دوست بدارد، نه به جهت مال و دارایى اش. اگر چنین باشد که انسان او را به جهت ارتباطش با خدا دوست بدارد، باید فقیرى که ایمانش بیشتر است و سر و وضع مناسبى ندارد، بیشتر دوست بدارد!

پس تکیه روى دوستى فقرا بدین جهت است که آنها بیشتر با خدا ارتباط دارند و از طرف دیگر اگر در بین اغنیا مؤمنى نیز وجود داشته باشد، غالباً دوستى و محبت به او خالص نیست و با شائبه ها و انگیزه هاى مادى همراه است و خداوند محبتى که خالصانه نباشد نمى پسندد؛ چون هر کس هر چه دارد از خداست و دیگران چیزى ندارند که محبت به آنها در عرض محبت به خدا قرار گیرد.

 

* * *


نوشته شده در  پنج شنبه 87/1/1ساعت  8:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

دارایى و فقر، وسائل امتحان و آزمایش

مؤمن باید بى اعتناى به دنیا باشد، چرا که اگر دنیا در اختیار انسان قرار گرفت، نعمت خداست و وسیله آزمایش انسان است و اگر از او باز گرفته شد، آزمایش دیگرى براى او پیش آمده و بلایى است که باید بر آن صبر کرد. البته صبر و بردبارى بر فقر، به این معنا نیست که انسان براى رفع فقر تلاش نکند، بلکه بدین معناست که تا فقر برطرف نشده بر آن شکوه و بى تابى نکند.

در شرح فرازهاى اول حدیث گفته شد: خداوند براساس حکمت و مصلحت، تقدیراتى را بر بندگان خود قرار داده است و آن تقدیرات، با انتخاب و اختیار افراد منافات ندارد؛ یعنى چنان نیست که افراد مجبور باشند و اختیار از آنها سلب گردد. شرایطى فراهم مى آید که به هر کس قسمى و سهمى از نعمتها تعلق مى گیرد و خدا هر چه را براى هر کس صلاح بداند، دراختیارش مى گذارد و شکى نیست که همه اینها وسیله آزمایش انسان است.

مؤمن، به اینکه مصلحت و خیر او در چیزى است که خدا بر او مقدر ساخته اطمینان دارد: اگر همه دنیا را دراختیار او بگذارد، براى او خیر است و اگر او را به گرفتارى و شکنجه و ظلم ستمگران مبتلا کند؛ آنچنان به خدا حسن ظن دارد که آن را خیر مى بیند و احساس مى کند گرفتاریها و بلاها موجب نابود گشتن گناهان و بالا رفتن درجات او مى گردد. برخلاف تصور انسان کوته نظر. اگر خدا کسى را به فقر مبتلا مى کند، با او دشمنى ندارد و یا اگر ثروت انبوهى دراختیار کسى مى گذارد، از روى علاقه به او نیست.

انسان جاهلى که از معارف دینى و تعالیم انبیا بى بهره است، وقتى به فقر مبتلا مى گردد، مى گوید خدا مرا تحقیر کرده است و من نزد خدا بهایى نداشتم که نگون بختم کرد.

«وَ اَمّا اِذا مَاابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزَقَهُ فَیَقُولُ رَبّى اَهانَنِ»(فجر/16.)

و چون (خداوند) براى آزمودن، او را تنگ روزى و فقیر کرد، گوید خدا مرا خوار گردانید.

در مقابل خدا مى فرماید:

«فَاَمّا الاِْنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَاَکْرَمَهُ وَنَعَّمهُ فَیَقُولُ رَبّى اَکْرَمَنِ»(فجر/15.)

و اما انسان، چون خدا او را به رنج و غمى گرفتار سازد، سپس به کرم خود او را نعمتى جهت آزمایش و امتحان بخشد، گوید؛ خدا مرا عزیز و گرامى داشته است.

قرآن علاوه براینکه فقر و دارایى را وسیله آزمایش معرفى مى کند، آنها را فرایند و برخاسته از علل و عواملى مى داند. چه بسا کسانى که به فقر مبتلا مى شوند، فقر آنها بازتاب و مکافات اعمال زشت آنهاست و جزاى دنیایى رفتار آنهاست که به فقرا رحم نمى کردند و به دنبال انباشت ثروت بودند و به ثروت خود مى بالیدند.

هر رخدادى روى حساب و حکمت و مصلحت است؛ چنان نیست که از اختیار خدا خارج باشد، یا خدا غافل گردد و در آن حال اوضاع به هم خورد و ناگاه آتش فشانى از کوهى فواره کشد و شهرى را نابود سازد! یا باران فراوانى ببارد و بر اثر سیل، خانه هاى مردم نابود گردد (و اینها در حال غفلت خداوند رُخ دهد)! مؤمن مى داند خداوند بر هر کارى قادر است و چیزى از دایره اراده، علم و اذن او خارج نیست و تدبیر موجودات جهان، از کوچک و بزرگ، در دست اوست:

«یُدَّبِرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ اِلَیْهِ ...»(1)

اوامر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر مى کند.

پس همه رخدادهاى خوشایند و ناخوشایند روى حساب است، ولى ما به آن آگاهى نداریم و نباید هم بدان آگاه شویم، چون آنچه رخ مى دهد براى آزمایش ماست و اگر به علّت آن پى ببریم، آزمایش نتیجه اى نمى بخشد. آزمایش افراد ضعیف باید با ابهام توأم باشد. ممکن است افراد قوى، از قبل مورد و مواد امتحان و آزمون را بدانند، ولى به حال آنها تفاوت نمى کند، چون آنها از پس امتحان برمى آیند و نیز اگر از قبل بدانند چه مصیبتهایى بر آنها پیش مى آید، ضررى به حال آنها نمى بخشد.

خداوند به انبیا و اولیاى خود علومى تعلیم داده است که براساس آن، از قبل مى دانند، چه رخدادهایى براى آنها و یا دیگران رُخ خواهد داد و این آگاهى بدانها زیان نمى رساند؛ البته آنها آنچه را مى دانند براى دیگران بازگو نمى کنند، ممکن است یک هزارم آن را براى برخى از اصحابشان بگویند، با توجه به اینکه گفتن آن مطالب برخلاف حکمت و مصلحت نیست و آگاهى به آنها، به مخاطبان زیان نمى رساند.

به عنوان مثال؛ وقتى استادى مى خواهد از شاگردان خود امتحان بگیرد، شاگردى که در درس هایش موفق است و به خوبى همه مطالب را مى داند؛ دانستن یا ندانستن سؤالات امتحانى براى او یکسان است. انبیا و اولیاى الهى چنانند که از قبل مى دانند آزمون و امتحانشان چیست و در عمل، این آگاهى تفاوتى به حال آنها نمى بخشد، چون آنها به آنچه وظیفه است و رضاى خدا در آن است عمل مى کنند؛ 1- سجده/5

اما دیگران چنین نیستند: اگر از قبل مورد و مواد آزمون و امتحانشان را بدانند، تنها به آن مى پردازند و از مسائل دیگر چشم مى پوشند، بدین جهت مصلحت در این است که امتحان عموم مردم با ابهام توأم باشد.

گرچه ما نمى دانیم، چرا خداوند براى برخى فقر و براى برخى غنا و دارایى را مقدر ساخته، براى برخى بیمارى و گرفتارى هایى را پیش مى آورد ـ و هنوز یکى را پشت سرنگذاشته دیگرى رخ مى دهد ـ و براى دیگرى رفاه و آسایش را؛ ولى بالاجمال مى دانیم نه آن کس که در این دنیا، نعمت بیشترى بدو مى دهند محبوب تر است و نه اینکه هر کس به گرفتارى، فقر و ناراحتى ها مبتلا مى گردد، نزد خدا قرب و منزلتى ندارد و خدا به او اعتنا نمى کند؛ بلکه برعکس هر که را خدا بیشتر دوست بدارد، بیشتر به بلا گرفتارش مى کند. در روایتى از على(علیه السلام) وارد شده:

«اَلْبَلاءُ لِلظّالِمْ اَدبٌ وَلِلْمُؤْمِنِ اِمْتِحانٌ وَلِلاَْنبیاءِ دَرَجَّةٌ وَلِلاُْولیاءِ کَرامَةٌ»(1)

بلا و گرفتارى فرجام و مجازات ظالم است و امتحان براى مؤمن و براى انبیا رتبه و مقام است و براى اولیا کرامت است.

و نیز شاعر مى گوید: هر که در این بزم مقرب تر است *** جام بلا بیشترش مى دهند

پس ملاک عزیز بودن و یا ذلیل بودن نزد خدا، دارا بودن و نادارى نیست، بلکه ملاک عزیز بودن این است که انسان به وظیفه اش عمل کند: اگر پول دار است، در رابطه با مالش به وظیفه اش عمل کند و اگر تهى دست است، وظیفه اش در تحمل و صبر و شکرگزارى است.

خداوند متعال مى فرماید: «ما اَصابَ مِنْ مُّصیبَة فِى الاَْرْضِ وَلا فِى اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فِى کِتاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَّبْرَأَها اِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرٌ»(2)

 1- بحارالأنوار، ج 67 (باب 12)، ص 235.

2- حدید/22.

هر رنج و مصیبتى که در زمین (از قحطى و آفت و فقر و ستم) یا از نفس خویش به شما رسد، همه در کتاب (لوح محفوظ) پیش از آنکه در دنیا ایجاد کنیم ثبت است و این کار بر خدا آسان است.

تمام حوادث در «لوح محفوظ» خداوند ثبت گردیده و براساس نظم و تدبیر عالمانه و حکیمانه الهى رُخ مى دهد. بدیهى است براى خداوند کار دشوارى نیست که از هزاران سال قبل، حوادث را تنظیم و تدبیر کند؛ گذشته از آن براساس آنچه از معارف دینى دریافته ایم، زمان در حیطه فعل، اراده و علم الهى مطرح نیست و در محدوده وجود او زمان را راهى نمى باشد (زمان در گستره حرکت موجودات مادى و براى تعیین مقدار حرکت آنها کاربرد دارد و در محدوده وجود مجردات، زمان مطرح نمى گردد).

براى خداوند دیروز و امروز و فردا یکسان است، فرقى نمى کند امرى را از پیش مقدر سازد یا در هنگام خودش تقدیر کند. این ما هستیم که نمى توانیم برنامه یقینى و قطعى براى آینده خود ترسیم کنیم، مطمئن نیستیم که فردا چه مى شود و نیز نمى دانیم، تا فردا زنده ایم یا نه، یا سالم مى مانیم تا بتوانیم به برنامه خود عمل کنیم یا نه و نیز نمى دانیم شرایط کارى که مى خواهیم انجام دهیم فراهم مى گردد یا نه. ولى براى خداوند متعال هیچ کارى دشوار نیست و همه عالم هستى براى او حضور دارد. تمام موجودات و حوادث جهان آفرینش، از میلیون ها سال قبل تا میلیون ها سال بعد همه یکسان در نزد خدا حاضرند.

با توجه به مطالب فوق، وقتى نعمتى به انسان مى رسد، نباید به خود مغرور شود، چرا که همه چیز روى حساب و برنامه دقیقى تنظیم شده و براى آزمایش انسان است و نیز اگر گرفتارى و مصیبتى بر او پیش مى آید، نباید بى تابى کند چرا که آنچه رخ داده به مصلحت اوست.

خداوند مى خواهد انسان به کمال معنوى و روحى برسد و از علایم این کمال و نیز انسان کامل این است که در برابر بود و نبود نعمتها حساس نیست. البته کار آسانى نیست که داشتن و از دست دادن نعمت براى انسان یکسان باشد؛ ولى حداقل سعى کنیم در ابراز و اظهار حالت درونى خود افراط نکنیم. فکر نمى کنم اگر تمام دنیا را دراختیار ما بگذارند، با وقتى که همه دنیا را از ما بگیرند یکسان باشد و تفاوتى در حال ما ایجاد نکند: ما اگر مقدار اندکى از مالمان از دست برود حواسمان پرت مى شود و حال خود را نمى فهمیم، چه رسد که یکباره هستى مان نابود گردد. لااقل سعى کنیم زیاد ناراحت نشویم و مصیبتها را تحمل کنیم و خود را نبازیم.

ما هر چه به دریافت این روحیه نزدیک شویم که در برابر گرفتارى ها بردبار باشیم و در برابر نعمتها مغرورنگردیم، نزد خدا مقربتر و عزیزتر نیز مى گردیم و روحمان کمال بیشترى مى یابد و اگر چنین نباشیم، در واقع به نعمتهاى دنیا پایبندیم و بنده آن هستیم و تعلقمان به امور زود گذر و فانى دنیاست و این دلیل ضعف ماست.

خدا مى خواهد ما را کامل گرداند و از وابستگى به امور پست دنیا نجات دهد، تا وارسته شویم و از جمله راههاى این وارستگى، این است که توجه داشته باشیم که گرفتارى هاى دنیا، همه براساس حساب و قضا و قدر الهى است و چیزى بى دلیل و بى حساب رخ نمى دهد.

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/12/29ساعت  8:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

ویژگى هاى مستمندان مؤمن و خدادوست

مشخصّه هاى فقرایى که محبت به آنها محبت به خداست:

«اَلَذّینَ رَضُوا بِالْقَلیلِ» کسانى که به کم و اندک راضى اند.

برخى حتى اگر تهى دست نیز باشند طماع و آزمندند، دلشان مى خواهد ثروتمند باشند و بهره شایان از دنیا ببرند و اگر دستشان مى رسید، فراوان از نعمت هاى دنیا بهره مى بردند و به کم و اندک راضى نمى شدند؛ ولى دستشان نمى رسد ـ دوستى این قسم فقیران مطلوب نیست، بلکه دوستى فقیرانى مطلوب و محبت به آنها محبت به خداست که به کمِ دنیا راضى و قانع شده اند و چشم به نعمت هاى دنیا و مال مردم، ندوخته اند.

«وَ صَبَرُوا عَلَى الْجُوعِ» ویژگى دوم: تحمل و صبر بر نادارى و بى تابى نکردن بر گرسنگى است.

برخى از فقرا دایم آه و ناله سر مى دهند و از خدا گلایه مى کنند که ما چه گناهى داشتیم که به فقر و تنگدستى مبتلا شدیم؛ ولى برخى وقتى به فقر مبتلا مى گردند ـ البته ابتلاى آنها به فقر، از روى کوتاهى و تقصیر نیست، چون در آن صورت، مرتکب گناه شده اند؛ بلکه عوامل خارجى و حوادث طبیعى موجب فقر آنها گردیده است؛ سیل و زلزله اى رخ داده و هستى و زندگى آنها را نابود ساخته است ـ گر چه بر اثر فقر غذاى کافى و امکانات زندگى کافى به آنها نمى رسد، ولى آه و ناله سر نمى دهند و شکوه و گلایه نمى کنند و بر آن فقر صبر مى کنند؛ حتى سعى دارند فقر خود را پوشیده دارند و نمى گذارند دیگران از وضع آنها با خبر شوند:

«یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ...»(بقره/273.)

از فرط عفاف چنانند که هر کس از حال آنها بى خبر است، پندارد غنى و بى نیازند.

اینان در عین صبر و بردبارى، تلاش مى کنند احتیاجى به مردم نداشته باشند و در حد ضرورت رزقى به دست آورند. 3ـ «وَ شَکَرُوا عَلَى الرَّخاءِ» و بر خوشى و نعمتى که بدان ها رسد شاکرند.

وقتى خداوند به آنها نعمتى مى دهد و در گشایش زندگى و رفاه قرار مى گیرند، خداى را فراموش نمى کنند و به شکر او مى پردازند.

«وَ لَمْ یَشْکُوا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ» و از گرسنگى و تشنگى شکوه نمى کنند.

این ویژگى لازمه و نتیجه صبر است؛ وقتى انسان صبر و تحمل پیشه سازد، پیش مردم از گرسنگى و تشنگى خویش شکایت نمى کند.

«وَ لَمْ یَکْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ» و هرگز زبان خویش را به دروغ نمى آلایند.

برخى از فقرا براى کمک گرفتن از دیگران دروغ نیز مى گویند، خُرد را کلان مى نمایانند، نیاز و مشکل خویش را چند برابر جلوه مى دهند، تا رأفت و ترحم و دلسوزى دیگران را به خود جلب کنند. بالطبع فقرا بیشتر در معرض این خطرند که در هنگام کمک خواستن از سایرین دروغ بگویند؛ ولى فقرایى که محبوب خداوندند، هیچ گاه دروغ نمى گویند.

«وَ لَمْ یَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ» و بر خداى خویش خشم نمى گیرند.

وقتى بر فقر صبور و بردبارند و از آن شکوه نمى کنند، بر خدا نیز خشم نمى گیرند. نه تنها نزد مردم، آه و ناله سر نمى دهند و زبان به شکوه نمى گشایند، در دل نیز از خدا گله اى ندارند، حال یا معرفت و شناخت آنها به توحید، به حدى رسیده که مى دانند مصلحت مؤمن در چیزى است که خدا بر او پیش آورده، یا اگر معرفت آنها به این حد نرسیده باشد، لااقل مى دانند شکایت از خدا شایسته مؤمن نیست.

«وَ لَمْ یَفْرَحُوا بِما اتاهُمْ» و بر آنچه به دست آورده اند شادمان نمى شوند.

 شرح و توضیح

دو ویژگى اخیر، از سایر ویژگى ها مهم تر است و به معناى فرموده خداوند است که: «لِکَیْلا تَأْسَؤا عَلى ما فاتَکُمْ وَلاتَفَرَحُوا بِما اتاکُمْ»(1)

هرگز بر آنچه از دست شما رود دل تنگ نشوید و بر آنچه به شما رسد، خوشحال نگردید.

براى آنها داشتن و نداشتن مال یکسان است، چنان دل بستگى به دنیا ندارند که اگر چیزى به آنها برسد، خوشحال و مغرور شوند و اگر چیزى از دست دادند، چنان ناراحت شوند که نتوانند خود را کنترل کرده و بر اعصابشان مسلط شوند. اینها نشانه کم ظرفیتى و ضعف ایمان است.


نوشته شده در  سه شنبه 86/12/28ساعت  8:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

لزوم دوستى و محبت به فقرا و مستمندان

 «یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الَْمحَبَّةَ لِلّهِ هِىَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَیْهِم. قالَ وَ مَنِ الْفُقَراءُ؟ قالَ اَلَذّینَ رَضُوا بِالْقَلیلِ وَ صَبَرُوا عَلى الجُوعِ وَشَکَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَ لَمْ یَشْکوُا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ وَ لَمْ یَکْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْ یَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَ لَمْ یَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ وَ لَمْ یَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ.

یا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْکَ وَاَبْعِدِ الاَْغْنِیاءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنکَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»

اى محمد؛ محبت خدایى، همان محبت به فقرا و همنشینى با آنان است.

پیامبر سؤال کرد: فقرا کیانند؟ فرمود: آنان که به کم و اندک راضى و قانعند و بر گرسنگى صابر و شکیبا و برخوشى شاکرند. از گرسنگى و تشنگى شکایت نمى کنند و هرگز دروغ نمى گویند و بر خداى خویش خشم نمى گیرند و بر از دست داده ها اندوهگین و بر آنچه به دست مى آورند شادمان نمى شوند.

اى محمد؛ محبت به من، محبت به فقراست. پس همنشین و هم مجلس فقرا باش و از ثروتمندان و اغنیا و همنشینى با آنان دورى کن که فقرا دوستان من هستند.  در جمله: «انّ المحبّة للّه» دو احتمال وجود دارد، احتمال اول: «لام» در اللّه براى تزیین است، بنابراین جمله به این معناست که محبت به خدا، همان محبت به فقراست. احتمال دوم «لام» براى تزیین و زاید نیست، بلکه در معناى اصلى خود به کار رفته، بنابراین جمله چنین معنا مى شود: محبتى که براى خداست، همان محبت به فقراست.


نوشته شده در  دوشنبه 86/12/27ساعت  8:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

یاد خدا و تکلم با او بهترین لذّت اولیاى خدا

 به هر ترتیب گروهى از بهشتیان به طعام و شراب بهشتى که خداوند براى بندگان خاص خود مهیا ساخته، توجّه و اعتنایى ندارند:

«اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَ الشَّرابِ تَلَذَّذُوا اُولئِکَ بِذِکْرى وَ کَلامى وَ حَدیثى» لذت این دسته از اهل بهشت به طعام و شراب بهشتى نیست، بلکه به یاد خداوند و گفتگوى با اوست. 1-الانسان/21. 2- المطففین/25. آنها در ذکر خدا و سخن گفتن با او چه یافته اند که باعث گردیده، به دیگر لذایذ اعتنایى نداشته باشند؟ براى توضیح مطلب و تقریب به ذهن، مثالى ذکر مى کنیم: اگر انسان سرسفره اى بنشیند که انواع و اقسام غذاهاى لذیذ و خوش طعم در آن چیده اند، به گونه اى که هر کدام لذت بخش تر از دیگرى است، مثلا یک نوع از این غذاها 10 درجه لذت دارد، دوّمى 20 درجه، سوّمى 30 درجه و...، آیا شخص عاقل با وجود غذایى که 100 درجه لذّت دارد، بدون هیچ دلیل و مرجّحى، غذاى کم لذت را تناول مى کند؟! حال اگر چیزى باشد که لذّتش از خوردن و آشامیدن بیشتر است و نیاز مبرمى نیز به خوردن و آشامیدن ندارد، بالطبع آن را انتخاب خواهد کرد. بنابراین عقلایى نیست که انسان سر سفره از آنچه لذّت بیشترى دارد صرف نظر کرده و به غذاى بى ارزش ترى قناعت کند. قطعاً اولیاى خدا از لذت خوردنى ها و آشامیدنى هاى بهشتى بى خبر نیستند و صرف نظر کردن آنها علّتى ندارد، جز اینکه لذتى که از یاد و سخن گفتن با خدا مى برند، به مراتب بیش از طعام و شراب بهشتى است. براى توضیح و بیان فزونى لذت یاد و سخن گفتن با خدا، باید گفت: وقتى شکم انسان سیر است، اگر غذاى بسیار لذیذى نیز تناول کند، نه تنها لذت نمى برد، بلکه ممکن است حالت تهوّع نیز به او دست دهد. انسان وقتى از غذا لذت مى برد که بدنش بدان احتیاج دارد و گرسنگى نشانه احتیاج بدن است و نیز زمانى که تشنه است از نوشیدن آب خنک لذت مى برد. اکنون مى توان این سؤال را مطرح کرد که انسان به چه چیز بیشتر نیازمند است؟ طبیعى است بدن ما نیاز به آب و غذا دارد و این یک نیاز مادّى و حیوانى است، بلکه از آنجا که گیاهان نیز به غذا احتیاج دارند، مى توان گفت نیاز به غذا یک نیاز نباتى است. اما انسانیت انسان به شکم نیست که وقتى خالى شود و مواد غذایى اش تحلیل رود، نیاز انسانى پیدا کند، بلکه همانطور که گفته شد نیاز به غذا، نیاز جسمانى و حیوانى است و هرچه نیاز بیشتر باشد در صورت تأمین، لذّت بیشترى حاصل مى شود. باید گفت: هیچ نیازى براى انسان برتر از نیاز به خداوند نیست، چرا که همه نیازها به وسیله یکى از نعمت هاى خدا تأمین مى شود و این در حالى است که همه عالم هستى با یک اراده او تحقق مى یابد: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»( یس/82.) فرمان نافذ خدا چنان است که چون آفرینش چیزى را اراده کند، به محض اینکه بگوید: موجود باش، بى درنگ موجود مى شود. وجود همه عوالم هستى، ظهور اراده خداست و اگر لحظه اى اراده او قطع گردد، همه عوالم نابود خواهند شد. ما به مظاهر اراده الهى، از خورشید و آسمان گرفته، تا زمین و آب و سایر چیزهایى که از آنها پدید مى آید، نیازمندیم و مجموعه اینها به اذن و اراده الهى موجودند. وقتى نیاز ما با یک لقمه نان که در نظام آفرینش سرسوزنى هم به حساب نمى آید برطرف مى شود و از آن لذّت مى بریم، پس احتیاج ما به کسى که تمام عوالم هستى به یک اراده او موجود مى گردد تا چه حد خواهد بود؟! ما اگر به هوا نیاز داریم در واقع به خدا احتیاج داریم که آن را براى ما بیافریند و در اختیارمان قرار دهد؛ اگر احتیاج به غذا داریم، در واقع به خدا احتیاج داریم و نیز در سایر نیازمندیها، که بشر هرگز از آنها خالى نیست و نمى توان آنها را شماره کرد و حدّى برایشان معیّن ساخت. اگر انسان بتواند به کمک ابزارهاى دقیق علمى و با کامپیوترهاى پیشرفته، مقدار نیاز خود را محاسبه کند، رقم عجیبى بدست مى آورد و تازه همه اینها وابسته و نیازمند به یک اراده الهى است؛ یعنى به یک فعل خداوند که آن خود جلوه محدودى از ذات بى نهایت خداست. بنابراین هر اندازه ما فکر کنیم و به مغز خود فشار آورده و عقلمان را به کار اندازیم و از تمامى ابزارها و وسایل پیشرفته و مدرن دنیا بهره بگیریم، قادر نخواهیم بود میزان نیازمان به خداوند را حساب کنیم. اگر ما اصل نیاز و راه تأمین آن را درک کنیم، پى خواهیم برد که چقدر مى توان از ارتباط با خداوند لذّت برد. عالى ترین لذتهاى دنیوى، نمود ضعیفى است از موجود بى نهایتى که ما سراپا به او نیازمندیم. اگر نیازهایمان را مى شناختیم و مى دانستیم که تنها او این نیازها را برآورده مى کند، آن چنان لذّتى از رفع نیازها مى بردیم که سایر لذّتها نزد ما ارزش نمى یافت. اهل بهشت این دو چیز را خوب فهمیدند: اینکه نیازهایشان چیست و تنها خدا نیازشان را برطرف مى کند. اهمیّت این جمله که خدا مى فرماید: «اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ کُلَّ یَوْم سَبعینَ مَرَّةً» از آنجا روشن مى شود که وقتى قرآن مى خواهد سخت ترین و بدترین عذابهایى را که متوجه بندگان پست، منافق، لجوج و کسانى که بالاترین جنایتها را مرتکب مى شوند و زیربار حق نمى روند و به ساحت مقدس الهى توهین مى کنند، بیان کند مى فرماید:

«وَ لایُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلایَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ»(آل عمران/77.) اینها به قدرى از رحمت خداوند دورند که خدا با آنان سخن نمى گوید و به آنها نظرى نمى افکند. از اینجا باید فهمید که سخن نگفتن خداوند و نگاه نکردن او به بندگان چه عقوبت بزرگى است و برعکس نگاه کردن و سخن گفتن او چه رحمت بزرگى است. البته درک این معنا امرى است مهم و قابل توجه. اتفاقاً این مطلب را بچه ها خوب درک مى کنند: وقتى یکى از دو بچه اى که با هم دوستند و به یکدیگر انس دارند، دیگرى را اذیّت کند، او اگر بخواهد دوستش را تنبیه و مؤاخذه کند، بالاترین کار این است که با او قهر مى کند. وقتى با او روبرو مى شود به او نگاه نمى کند و سربرمى گرداند، اگر حرف بزند جوابش را نمى دهد. این براى بچه هایى که با هم انس دارند بدترین عقوبت هاست و هر قدر انس بیشتر باشد، این عذاب دردناکتر خواهد بود. متأسفانه وقتى انسان بزرگتر مى شود، به جاى اینکه ادراکات لطیفش رشد کند، ادراکات حیوانى اش رشد مى کند. آن بچه با فطرت خود دریافته که نگاه مهربان دوستش از همه لذّت هاى دیگر با ارزشتر است و ما چون تنها به شکم و زندگى حیوانى توجه داریم، این نحو نیازها را درک نمى کنیم و غافلیم از اینکه چه لذّتهایى براى ما مفید است و خود را در حدّ حیوانات تنزّل داده ایم. لذّت ما به خوردن و آشامیدن و غرایز جنسى محدود گردیده است و از اینکه لذّت هاى انسانى چقدر با ارزشتر و لذّت بخش تر و لطیفتر است و اگر اندکى از آن نصیب انسان شود از لذّتهاى مادى و حیوانى صرف نظر مى کند، غفلت داریم. متأسفانه لذّتهاى مادى ما را به خود مشغول ساخته و از درک لذّتهاى معنوى و انسانى باز مى دارد و نمى گذارد انسان پى ببرد که سر تا پا نیاز به خداست و رابطه با خدا، بزرگترین لذّت براى انسان است و نیز باعث مى گردد که او همواره به زندگى حیوانى توجه کند و از زندگى روحى و معنوى و در عین حال از ترقّى و تکامل محروم مى گردد. مایه تأسف است که هرچه از زمان سپرى مى شود به جاى اینکه اوج بگیریم و به ملکوت نزدیک شویم و از فرشتگان فراتر رویم و به مقام اولیاى خدا دست یابیم، بیشتر در امور مادى فرو مى رویم، مثل حیوانى که در گل فرو مى رود. اگر ما بخواهیم از این حالت پست نجات پیدا کرده و از این ذلّت رهایى یابیم، باید تلاش کنیم، توجه و دلبستگى مان به دنیا و مادیات کم شود. بدیهى است، انسان به هرچه بیشتر توجه کند و بدان اُنس گیرد،از آن لذت بیشترى مى برد. کسانى که شب و روز سعى مى کنند که غذاى لذیذترى پیدا کنند، وقتى مى شنوند در فلان جا غذاى لذیذى وجود دارد، بى درنگ به دنبال آن رفته و خود را به آن مى رسانند. هر روز توجه آنها به خوردنى ها و نوشیدنى ها بیشتر مى شود و لذّتهایشان بیشتر به اینها منحصر مى گردد و ماوراى آن را درک نمى کنند. اگر انسان بخواهد خود را از این حالت نجات دهد، باید از لذایذ مادى صرف نظر کند، تا انس به مادیات کمتر شود، آنگاه توجه او به ماوراى ماده و لذایذ معنوى جلب مى گردد. چنانکه گفته شد، گروهى از اهل بهشت، در آخرت نیز به طعام و شراب بهشتى توجه ندارند؛ لذّت آنها در یاد خدا و شنیدن سخن اوست. لذّتشان در مشاهده آثار رحمت الهى است و اینکه خداوند به آنها عنایت دارد و با آنها سخن مى گوید و از احوالشان جویا مى شود. کسانى که در آخرت به طعام و شراب بهشتى و لذایذ دیگر توجهى ندارند، در دنیا نیز بدان ها توجه نداشته اند وگرنه چنانکه در دنیا به خوردنى ها و نوشیدنى ها علاقه مى داشتند، در آخرت نیز به خوردنى ها و نوشیدنى هاى بهشتى علاقه مند مى بودند، چرا که خواسته انسان در آخرت به مثابه خواسته دنیوى اوست. لذّتهایى که در آخرت به افراد مى دهند، هم سنخ حالات و درخواستهاى دنیوى آنهاست. خداوند در قرآن مى فرماید: «کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ اُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً...»(بقره/25.)

و چون آنها (مؤمنین) را از میوه هاى بهشتى روزى دهند، گویند این مانند میوه هایى است که پیش از این، در دنیا، به ما مى دادند و هر میوه و خوردنى که براى آنان بیاورند به یکدیگر شبیه اند. پس نعمت هایى که در آخرت به انسان مى دهند، هم سنخ نعمت هایى است که در دنیا به آن علاقه داشته است، چون اگر نعمتى به او بدهند که مزه آن را درک نکرده باشد، قدرش را نمى داند و این برایش نعمت نیست (نعمت براى هر کس، همان چیزى است که بدو علاقه دارد).

«وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ...»(زخرف/71. ) در بهشت هر چه نفوس بدان میل و اشتها دارند مهیاست. کسانى همچون انبیا که در آخرت لذّتشان در سخن گفتن با خداست، در دنیا دل به نعمت هاى حلال نمى بستند؛ چرا که به دنبال لذّت بزرگترى بودند و طعام و غذاى روحشان از توجهات الهى تأمین مى گشت. گرچه در دنیا در حدى نبودند که خدا با آنها سخن گوید و تنها انبیا چنین صلاحیتى داشته اند: «وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلِیماً ...»(نساء/164. ) و خدا با موسى به طور آشکار و روشن سخن گفت. مؤمنینى که دوست داشتند با خدا سخن گویند و به این کار عشق مى ورزیدند و از سخن گفتن با مردم و سخنان بیهوده گریزان بودند، گرچه در دنیا چنین لیاقتى نداشتند؛ ولى در آخرت به آرزوى خود خواهند رسید. برخى وقتى وارد مجلس مى شوند، منتظرند حرفى به میان آید و مشغول سخن گفتن شوند و نیز هستند کسانى که وقتى فرصت فرا مى رسد و مانعى براى خود نمى بینند، بى دغدغه به شکم چرانى مى پردازند و از شیرینى ها و غذاهاى لذیذ لذّت مى برند؛ ولى در مقابل هستند کسانى که وقتى در محل خلوتى قرار مى گیرند، نفس راحتى مى کشند و مشغول مناجات با خدا مى شوند. آن گاه که در اجتماع بودند، اشتغال به وظایف اجتماعى مانع توجه کامل به خدا مى گشت و اکنون فرصتى فراهم گشته که با محبوب خود مناجات کنند. از اینجاست که وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) سؤال مى کند: «ما عَلامَةُ اُولئِکَ؟» علامت و نشانه آنها چیست؟ خداوند در جواب مى فرماید: «قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْکَلامِ وَبُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ» زبانشان را از سخنان بیهوده و شکمشان را از غذاى زیادى باز داشتند. آنها اگر سخن مى گویند براى این است که خدا پسندانه است و اگر غذا تناول مى کنند، به جهت خوشمزه بودنش نیست، بلکه از آن جهت است که مرضىّ خداست و با آن توان مى یابند به اطاعت و عبادت خدا بپردازند.

 * * *

1- نساء/164.


نوشته شده در  یکشنبه 86/12/26ساعت  8:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شرح حدیث معراج
خودشناسی برای خودسازی
[عناوین آرشیوشده]
 
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری