سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اولیاى خدا و محو گشتن در جمال ربوبى

«وَلَوْ تَحَرَّکَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»بیست و یکمین ویژگى: آن قدر ضعیف و لاغرند که اگر بادى بوزد آنها را تکان مى دهد، اما وقتى در برابر من به عبادت مى ایستند، چونان سدى آهنین خسته نمى شوند و هیچ چیز آنها را از جاى خود تکان نمى دهد. این افراد ممکن است از لحاظ نیروى بدنى و نیز در انجام کارهاى دنیوى ضعیف باشند و از بدنى لاغر برخوردار باشند، اما همین بدنهاى نحیف و لاغر، هنگامى که در مقام اطاعت خدا و عبادت او بر مى آیند، آنچنان قوت و نشاط مى یابند که قابل توصیف نیست و هیچ توانمندى به پاى آنان نمى رسد. ما وقتى به نماز مى ایستیم، اگر کمى نماز طول بکشد ویا اگر امام جماعت کُند نماز بخواند، خسته مى شویم و مرتب این پا و آن پا مى کنیم، با اینکه در بحبوحه جوانى بسر مى بریم و داراى نشاط و نیرو هستیم. چه بسا امام جماعت، با سنى نزدیک به هشتاد، نود سال براى عبادت بیش از ما قدرت داشته باشد. او در سن کهولت و پیرى از ارتباط با خدا خسته نمى شود، اما ما جوانهاى نیرومند با خواندن دو رکعت نماز خسته مى شویم! پس ارتباطى بین نیروى بدنى و طاقت بر عبادت وجود ندارد، بلکه عشق و علاقه روحى است که انسان رابراى عبادت و بندگى خدا توانمند مى کند. علاقه و تمرین دو عامل اساسى براى پیشرفت انسان در دست یابى به هدف است؛ حتى اگر آن هدف در ظاهر دست نایافتنى باشد. کارهاى خارق العاده اى که برخى افراد انجام مى دهند، مثل حرکت هاى «آکروباتیک» و «ژیمناستیک»، براى انسان شگفت آور است و انجام آنها براى ما باور کردنى نیست، ولى برخى با علاقه و تمرین و ممارست توانسته اند به چنین کارهایى دست زنند، چرا که اگر انسان با علاقه وارد هر رشته اى شود، متوقف نمى گردد و پیشرفت مى کند. اگر واقعا بخواهیم در صدد عبادت و پرستش خداوند برآییم و در این راه مقاومت کنیم موفق مى گردیم؛ عمده این است که دل بخواهد و کشش و جاذبه و عشق در انسان وجود داشته باشد. از آنجا که نقل داستان اولیاى خدا آموزنده است، به نقل داستان یکى از اولیاى خدا مى پردازیم. مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى صاحب کرامتهاى زیادى بود. ایشان در مشهد بسر مى برد و بسیارى از اوقات به پشت بام حرم مطهر رفته، در کنار گنبد و محاذى قبر مطّهر مشغول عبادت مى گشت. یکى از خدام آستانه مقدسه نقل مى کند: گویا شب جمعه بود و ایشان کلید در پشت بام را از من خواست، من در را باز کردم و وى به پشت بام رفته و مشغول نماز شد ـ چنانچه معروف است مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى، قیام نماز را زیاد طول مى داد و در آن سوره هاى طولانى مى خوانده است. در آن شب تصمیم داشته بود رکوع نماز را طول بدهد ـ آن خادم مى گوید: به پشت بام رفتم، تا به ایشان اطلاع دهم، در حرم را مى خواهم ببندم، ولى دیدم مشغول رکوع است. چند دقیقه صبر کردم، بلکه نماز ایشان تمام شود؛ ولى هر چه منتظر ماندم سر از رکوع بر نداشت. هوا خیلى سرد بود و برف نیز شروع به باریدن کرد. من براى احتیاط، قدرى هیزم کنار ایشان گذاشتم که پس از رفتن من، آتشى بر افروزد و از سرماى هوا و بارش برف در امان بماند. سپس در را بستم و به خانه رفتم، ولى پیوسته نگران ایشان بودم، منتظر بودم سحر شود تا به حرم رفته، ببینم ایشان در چه حالى بسر مى برد. اتفاقا آن شب برف سنگینى بارید. بالاخره سحر شد و در حرم را باز کردند، من بسرعت داخل حرم شدم و به سراغ ایشان رفتم، با کمال تعجب دیدم ایشان هنوز در حال رکوع بود و حدود یک وجب برف روى پشت ایشان نشسته بود. بالاخره نزدیک اذان صبح ایشان نماز را تمام کرد. نزدیک رفتم، دیدم اصلا احساس ضعف و ناراحتى نمى کند، گویا برفى نباریده است. با اینکه مشتى استخوان بود و بدنى نحیف و لاغر داشت، از شب تا به صبح، به انگیزه عشق به خدا در حال رکوع بود و در برابر آن برف و سرما مقاومت کرد! ما وقتى قدرى رکوعمان طول مى کشد، کمرمان ناراحت مى شود و نمى توانیم مقاومت کنیم، ولى اولیاى خدا به جهت عشق و علاقه به عبادت و مناجات با خدا، به ملائکه اقتدا مى کنند و به رکوع و سجده هاى طولانى مى پردازند و به مرور زمان، با یارى خداوند بر عبادت توان مى یابند، چنانکه این مطلب در قرآن و روایات و دعاها، کراراً بیان گردیده است و بدان سفارش شده است. (به هر جهت این بخش از روایت اشاره دارد به اینکه ممکن است، انسان از نظر نیروى بدنى و نیز براى انجام کارهاى دنیوى ضعیف باشد، اما براى عبادت خدا توان و قدرت فوق العاده اى داشته باشد). از مرحوم آیة الله امینى(رضی الله عنه) سؤال شد: آیا شما حدیثى را که درباره حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شده که شبى هزار رکعت نماز مى خواندند، تصدیق مى کنید و آیا چنین چیزى امکان دارد؟ ایشان فرمود: من خودم این کار را تجربه کرده ام. از دوستان ایشان نقل شده است که، در طول یک ماه رمضان، هر شب بعد از افطار تا سحر در حرم حضرت امام رضا(علیه السلام) هزار رکعت نماز مى خواند. این از لحاظ قدرت ظاهریشان براى عبادت که نشان مى دهد که از نظر توان ظاهرى، و جسمى آمادگى دارند، عاشقانه در برابر خدا بایستند و به مناجات مشغول گردند، گرچه عبادت تنها به توان ظاهرى بستگى ندارد و مهمتر از آن توجه قلبى به خداوند است که در هنگام انجام این عبادتهاى طولانى، حتى براى لحظه اى، چیزى غیر از خدا به دلشان خطور نمى کند. «لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لِمَخْلُوق» بیست و دومین ویژگى: لحظه اى دلشان به آفریده اى مشغول نمى گردد.

ما وقتى دو رکعت نماز مى خوانیم، به چیزى که توجه نداریم خداست، اما آنها دلشان به هیچ مخلوقى توجه ندارد و فقط به خداى متعال مشغول مى گردد. خداوند متعال آنان را مورد تمجید و تشویق خود قرار داده است و بشارت مى دهد (البته این بشارت از زبان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بدانها داده مى شود، ولى هر یک از آن بشارتها، بشارتى خصوصى از جانب خدا به آنهاست).


نوشته شده در  یکشنبه 86/7/15ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

ویژگى هاى زندگى گوارا و پایدار

 

 

 

 

الف: ویژگى هاى زندگى گوارا

ب: ویژگى هاى حیات پایدار

 


صفحه 221

 

ویژگى هاى زندگى گوارا و پایدار

«یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى اَىُّ عَیْش اَهْنَئُ وَ اَىُّ حَیاة اَبْقى؟قالَ: اَللّهُمَّ لا. قالَ: اَمَّا الْعَیْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لایَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِکْرى وَ لا یَنْسى نِعْمَتى وَ لا یَجْهَلُ حَقّى. یَطْلُبُ رِضاىَ لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ. وَ اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صاحِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیا وَ تَصْغُرَ فى عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُ وَ یُوْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ یَبْتَغىَ مَرْضاتى وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ یَذْکُرَ عِلْمى بِهِ وَ یُراقِبَنى بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ کُلِّ سَیِّئَة وَ مَعْصیَة وَ یُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ کُلِّ ما اَکْرَهُ و یُبْغِضَ الشِّیْطانَ وَ وَساوِسَهُو لا یَجْعَلَ لاِِبْلیسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبیلا»

الف ـ ویژگى هاى زندگى گوارا

 در ادامه حدیث معراج خداوند از پیامبر سؤال مى کند: اى احمد؛ آیا مى دانى کدامین زندگى گواراتر و کدامین حیات پایدارتر است؟ پیامبر عرض مى کند: پروردگارا؛ نمى دانم. جواب منفى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به لحاظ مقام بندگى است که بنده از خود چیزى نمى داند و گویا پیامبر به دیگران مى آموزد که حتى پیامبر و امام هر چه مى دانند، خدا بدانها تعلیم داده. لازم به ذکر است که سؤال خداوند داراى دو بخش است: 1 ـ «اَىُّ عَیْش اَهْنَئُ» کدامین زندگى گواراتراست. 2 ـ «اَىُّ حَیاة اَبْقى » کدامین حیات پایدارتر است. فلسفه اش این است که انسان دنبال لذّت و سعادتى است که از یک طرف گوارا و


صفحه 222

خوشایند و از سوى دیگر پایدار و مستمّر باشد. اگر زندگى براى آدم لذّتى نداشته باشد، بى فایده است و اگر چنانچه لذّت داشته باشد، امّا لحظه اى باشد و از پایدارى و ثبات برخوردار نباشد، درد فراق و از دست دادن آن، بیش از لذتى است که انسان مى برد. فطرت انسان، زندگى و حیاتى را مى جوید که هم داراى خوشى و لذت بوده سعادت آفرین باشد و هم ثابت و پایدار بماند. ( معمولا نحوه زندگى کردن را «عیش» و زندگى را «حیات» مى نامند، البتّه در زبان فارسى چندان فرقى بین آندو قائل نمى شویم، جز اینکه از عیش به «زندگانى» که جریانى است گذراتعبیر مى گردد و از دیگرى به «زندگى»). بعد از آنکه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ خداوند، برحسب مقام بندگى، اظهار جهل مى کند، خداوند مى فرماید: «اَمَّا الْعَیْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لا یَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِکْرِى وَ لا یَنْسى نِعْمَتى وَ لا یَجْهَلُ حَقّى، یَطْلُبُ رِضاىَ لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ» کسى زندگى گوارا دارد که از یاد من غافل نیست، نعمتهاى مرا فراموش نمى کند و به حق من جاهل نیست و شب و روز رضاى مرا مى طلبد. گرچه ما از روى تعبد این سخن را مى پذیریم، که از نظر خدا، کسى زندگى گوارا دارد که یاد خدا را فراموش نکند همراه با سایر خصوصیات، اما براى توجیه اینکه زندگى گوارا، چه ارتباطى با ذکر خدا و به فراموشى نسپردن نعمتها دارد، مى توان گفت که انسان بر اساس فطرت، خواهان حقیقت ثابتى است که استقلال وجودى دارد تا بر او تکیه زند، چون با فطرت، وجدان و علم حضورى مى یابد که وجودش مستقل نیست و نیازمند است (از خوراک و لباس گرفته تا نفس کشیدن و سایر لوازم حیات). پس این وجود نیازمند اگر بخواهد در زندگى سعادتمند گردد، باید به وجود بى نیازى وابسته شود، این نهر کوچک باید به دریا وصل گردد تا همواره آب در آن جریان یابد و خشک نشود. این را ما با درک فطرى مى یابیم، البته این درک


صفحه 223

مراحلى دارد: برخى آن را با ابهام درک مى کنند، اما وقتى معرفت انسان بالا رفت واضحتر و روشن تر درک مى کند تا برسد به مقام «أولیاءاللّه» که حقایق را با شهود و علم حضورى بسیار آشکارى درک مى کنند. سایر افراد در نهان خود، به صورت ابهام، این درک را دارند که وجودشان، وجودى است وابسته و اگر بخواهد باقى باشد و تکامل یابد، باید به یک وجود بى نیاز متّصل گردد، اما اگر منبع حیات و کمال را شناختند و با او رابطه برقرار کردند، اطمینان و آرامش مى یابند. انسان اگر موجودى را شناخت که در ارتباط با او، همه نیازهایش را مى تواند تأمین کند، حتى نیازهایى که عقلش به آنها نمى رسد؛ آرامش خاطر در او پدیدار مى گردد و نسبت به آینده نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت، چون مى داند کمبودها به وسیله او رفع مى گردد؛ در غیر این صورت همواره درون او آکنده از دلهره و اضطراب است. در دنیاى امروز مکتبهایى وجود دارند، چون «هیپیسم»، «نهیلیسم» و برخى از شاخه هاى «اگزیستانسیالیسم» که براى زندگى هدفى قائل نیستند و آن را آمیخته با دلهره و اضطراب مى شناسند و مى گویند: دلهره از نشانه هاى زنده بودن است. اضطراب و دلهره از نظر افرادى چون «سارتر» لازمه زندگى است، اگر انسان اضطراب نداشته باشد، اصلا زنده نیست! آنها چون از واقعیت و حق دورند و نمى توانند بدون اضطراب زندگى کنند، خیال مى کنند اضطراب لازمه زندگى است، غافل از اینکه دلهره و اضطراب ناشى از نشناختن خدا و کسى است که فطرت خواهان ارتباط با اوست و این انحراف از فطرت است. امّا کسانى که خدا را شناختند و با او ارتباط دارند، اضطرابى ندارند، بخصوص اگر بدانند خداوند خیر آنها را مى خواهد و خدا بالاتر از آن است که بد کسى را بخواهد. بدیهى است هر چه شناخت خدا بیشتر باشد، دلهره و نگرانى کمتر است، مگر انسان خدا را فراموش کند که دوباره اضطراب رُخ مى نمایاند.


صفحه 224

پس زمانى زندگى انسان گوارا خواهد شد و دلهره و اضطراب از دل کاسته مى شود و یا بکلّى از بین مى رود که یاد خدا در میان باشد و این واقعیّتى است انکار ناپذیر، چنانکه در قرآن کریم مى خوانیم: «اَلا بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(1) آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام مى گیرد. پس این مطلب را باید درک کنیم که دلهره، اضطراب و فقدان آرامش و آسایش به این دلیل است که ارتباطمان با منبع هستى ضعیف گردیده است و هر قدر ارتباط با او قوى تر شود و توجه به خدا فزونى گیرد، آرامش انسان افزون مى گردد. گاهى انسان انتظار دارد، تنها با گفتن چند ذکر لفظى، مثل «لااله الا اللّه» روانش آرام گیرد و قلبش مطمئن گردد، غافل از اینکه تأثیر این گونه اذکار، زمانى است که در دل انسان اثر کند و دل و جان را متوجه خدا سازد (اگر یاد خدا قوىّ باشد و دل واقعاً به خدا توجه پیدا کند، اضطرابى نخواهد داشت). حضرت امام، رضوان اللّه علیه مى فرمود: «به خدا قسم در عمرم از هیچ چیز نترسیدم!» این ادّعاى بزرگى است، ایشان کسى نبود که اهل گزافه گویى باشد، آن هم درباره خودش و علاوه با ذکر قسم جلاله. چگونه انسان به این مرحله مى رسد؟ ما روزانه معمولا چندین بار اضطراب پیدا مى کنیم، نگران مى شویم، امّا ایشان در سخت ترین اوضاع و احوال و در مواجه شدن با حوادث بسیار سهمگین، نظیر فاجعه هفتم تیر که در آن فاجعه بسیارى از یارانش را از دست داد و دلسوزان انقلاب را نگران آینده کشور ساخت و انعکاس عجیبى در سطح دنیا پیدا کرد، هیچ اضطرابى پیدا نکرد. ما اگر یکى از دوستانمان که به او احتیاج داریم از دست برود، خوابمان نمى برد و مضطرب مى گردیم، ولى امام هفتاد نفر از بهترین یارانش را یکجا از دست مى دهد


1- رعد/28.


صفحه 225

و اصلا مضطرب نمى گردد! برخى از شخصیتها که به خدمت امام رفتند، در ابتدا سعى مى کردند ذهن امام را براى شنیدن خبر آن فاجعه آماده سازند، تا اتفاق ناگوارى براى امام نیافتد، ولى وقتى خواستند لب به سخن باز کنند، امام با فراست دریافت و فرمود: بروید جلسه مجلس شوراى اسلامى را تشکیل بدهید! این چه روحیه اى است و مگر انسان چقدر مى تواند تحمل داشته باشد؟ رمز و راز این روحیه چیزى نیست، جز ارتباط قلبى با خدا. این خاصیت روحهاى بزرگ و دریا صفت است که موجها و خطرات سهمگین آنها را درهم نمى شکند و هم چنان آرام است، اما روحهاى کم ظرفیت ما با اندک خطر و حادثه اى در هم مى شکند. یکى از نزدیکان امام که همه روزه خدمت ایشان مى رسید، نقل کرده بود که بعد از وقوع این فاجعه، هیچ تغییرى در برنامه هاى روزانه امام، ایجاد نشد و درست در موعد مقررّ، امام به خواندن قرآن و سایر کارهاى جارى خود مى پرداخت، گویى هیچ اتّفاقى نیفتاده است. بنابراین زندگى آرام و بى اضطراب، و ایجاد آسایش روانى جز با یاد و ذکر خدا امکان پذیر نیست. ما خیلى ضرر مى کنیم که توجهمان به خدا کم است. پس اوّلین شرط براى گوارا شدن زندگى، خسته نشدن و غافل نگشتن از ذ کر و یاد خداست. مطلب دیگرى که لازم به ذکر است اینکه ما وقتى از زندگى لذت مى بریم که متوجه گردیم خواسته هایمان تأمین مى شود، ولى هم اکنون هزاران نعمت در اختیار ماست و به هیچ یک توجه نداریم: مثل نعمت حیات و زندگى، سلامتى جسم و تن، معرفت و ایمان به خدا، ایمان به قیامت، نعمت امامت و علاقه به اسلام و انقلاب. ما از همه این نعمتها بهره مندیم، ولى چون بدان توجهى نداریم، از آن لذّت نمى بریم. در صورت بروز بیمارى و پس از بازیافتن سلامتى براى مدتى از نعمت سلامتى لذّت مى بریم و ارزش آن را درک کرده، به آن توّجه مى کنیم و پس از آن دوباره آن نعمت را فراموش مى کنیم. بنابراین دومین شرط براى لذت بردن از


صفحه 226

زندگى، توجه به نعمتهاى خداوندى است. انسان به نعمتهاى خدا توجه ندارد، اما اگر کمبودى داشته باشد، مرتب نق مى زند و آه و ناله سر مى دهد و آن کمبود را به رخ مى کشد. اگر انسان به نعمتهایى که خدا به او داده توجه کند، لذتى مى برد که در مقابل، آن کمبودها به حساب نمى آید، گرچه در پیدایش کمبودها نیز حکمتى نهفته است. چه خوب است بنشینیم و بررسى کنیم که خداوند چه نعمتهایى به ما داده است و در این صورت، پى مى بریم که آن نعمتها بى شماره است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها...»(1) اگر بخواهید نعمتهاى بى حد خدا را شماره کنید، هرگز نتوانید. پس براى گوارا شدن زندگى، توجه به نعمتهاى خدا لازم است، امّا صِرف توجه به آنها نیز کافى نیست، زیرا اگر انسان به نعمتها دل ببندد و فراموش کند که صاحب این نعمت ها چه حقّى بر او دارد، به آنها دل بستگى پیدا خواهد کرد و این خود مانع از تکامل او مى گردد. لذا در کنار توجه به نعمتهاى خدا باید توجه کند که صاحب این نعمت چه حقّى بر او دارد؟ و چگونه باید شکر این نعمتها را به جا آورد؟ در این صورت زندگیى گوارا و شیرین خواهد داشت.

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/5/23ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

کرامت، توفیق الهى و تعالى و رشد انسان مؤمن

«وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ لَوْ کانَ رِضاکَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَکانَ رِضاکَ اَحَبَّ اِلَىَّ»

قسم به عزت و جلالت، اگر رضاى تو در آن باشد که قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به فجیع ترین وضع کشته شوم، در نزد من رضاى تو از هر چیزى بهتر است.

وقتى این جملات را بیان مى کند، به مانند کسى که بلند پروازى کرده است و ادعاى سنگینى دارد که به نظر مى رسد از بنده عاجزى ساخته نیست و گویا توهّم


صفحه 217

مى گردد این ادعا موجب خودپسندى او گشته است، براى اینکه تفهیم کند این ادعا تنها براى این است که رضاى خدا را بر هر چیز دیگر ترجیح مى دهد، نه اینکه به عجب و خودپسندى مبتلا گردیده، عرض مى کند:

«کَیْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَلیلٌ اِنْ لَمْ تُکْرِمْنى»

چگونه به خود مغرور شوم؟ و حال اینکه اگر رفتار کریمانه تو نبود من ذلیل مى بودم.

آنچه گفتم که جز به تو توجه ندارم و رضاى تو برایم از همه چیز ارزشمندتر است، به واسطه کرامت و توفیق توست و اگر نبود کرامت تو و اگر آن کرامت را تاحال در من باقى نمى داشتى، من از خود چیزى نداشتم تا ارائه دهم و بنده ذلیلى بیش نبودم.

«وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعیفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَیِّتٌ اِنْ لم تُحْیِنى بِذِکْرِکَ»

و اگر کمکم نمى کردى من شکست خورده بودم و اگر تقویتم نمى کردى ضعیف مى بودم و اگر به یاد خود مرا زنده نگه نمى داشتى، من مرده بودم.

بدون یارى تو من توانایى مبارزه با نفس و شیطان را نمى داشتم و شکست مى خوردم. عبارت اخیر در این فراز، بسیار پر معناست: «اگر تو مرا به یاد خود زنده نمى داشتى، مرده اى بیش نبودم» علاوه بر اینکه این جمله اشاره دارد که تو به من حیات بخشیدى، به مطلب بسیار مهمى نیز اشاره دارد و آن اینکه حیات بنده مؤمنِ داراى یقین که به مراتب عالى کمال دست یافته، از سنخ حیاتهاى مادى که ما مى شناسیم و تنها با اکسیژن و تنفس و تغذیه حفظ مى گردد، نیست؛ بلکه آن حیات تنهابا یاد خدا پایدار مى ماند. عیش و زندگى قلب و دل، به یاد و ارتباط با خداست و اگر این ارتباط نباشد، گرچه حیات حیوانى دارد، ولى قلب و روح انسان مرده است و در نتیجه حیات انسانى ندارد. در این باره خداوند مى فرماید: «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً...»(1)

(این کتاب ذکرالهى و قرآن روشن خداست)تا هرکه زنده (دل)است پند گیرد.

 


1ـیس/70.


صفحه 218

تا دل حیات نداشته باشد، از معارف الهى و توجهات قلبى به خدا بهره مند نمى شود. بنابراین «اهل یقین» احساس مى کند از ارتباط با خدا حیات یافته، آنهم حیاتى که در عالى ترین مرتبه است؛ یعنى حیات و زندگى در محضر خدا، و او این حیات را عطیه خدا مى داند.

«وَ لَوْ لا سَتْرُکَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُکَ»

خدایا؛ اگر پرده پوشى تو نبود اولین بار که گناه مى کردم، رسوا مى شدم (تو بر کار زشت من پرده افکندى و اجازه دادى اصلاح شوم و توفیق دادى تا تو را بندگى کنم).

«اِلهى کَیْفَ لا اَطْلُبُ رِضاکَ وَ قَدْ اَکْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُکَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ»

خدایا؛ چگونه رضاى تو را نطلبم در حالى که تو عقل مرا کامل ساختى تا تو را شناختم و نیز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهى (منکر) و نور را از ظلمت و علم را از جهالت باز شناختم.

خدایا؛ مطلوب حقیقى من رضاى توست و الا بهشت و نعمتهاى بهشتى در مقابل تو ارزشى ندارد، و ارزش آنها از این جهت است که هدیه توست. خدایا، اگر عقلم را کامل نمى ساختى تا تو را بشناسم و ارزش قرب به تو را درک کنم، من نیز مثل دیگر حیوانات به دنبال چشم چرانى و شهوت رانى مى رفتم. به پاس توفیق تو، عقلم کامل گردید و تو را شناختم و از شهوات و لذتهاى دنیا چشم پوشیدم. پس اگر رضاى تو را نخواهم، دنبال چه چیزى بروم و مگر چیزى بالاتر از رضاى تو یافت مى شود که من طلب کنم؟

(به یقین این گفت و شنود شیرین تر و دل نشین تر از آن است که در لفظ بگنجد و آنچه با الفاظ بیان شده، مرحله تنزل یافته آن گفت و شنود، و اشاره اى است به حالاتى که روح در آن مقام داراست). وقتى سخن به اینجا مى رسد خداوند مى فرماید:

«وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَیْنى وَ بَیْنَکَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ کَذالِکَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»

قسم به عزت و جلالم که هیچگاه بین من و تو حجابى نیست، آرى من با دوستان خود چنین رفتار مى کنم.

منبع


نوشته شده در  دوشنبه 86/5/22ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

رضاى الهى بزرگترین خواسته مؤمن

«سَلْ اُعْطِکَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُکْرِمَکَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْکُنْهُ»

هر چه مى خواهى از من طلب کن تا به تو عطا کنم و از من تمنا کن تا به تو کرم کنم. این بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزین، و این جوار رحمت من است، پس در آن اقامت کن.

گویا آزمایش دیگرى پیش آمده است، محبى بعد از یک عمر تلاش، در راه


صفحه 216

رسیدن به محبوب و اشتیاق دیدار او، اکنون به آرزوى خود رسیده است. خدا به او مى گوید: بنده من، چنین جایگاهى را براى تو فراهم ساختم، اکنون بهشت در اختیار توست، هر جا مى خواهى برو، هر خواسته اى دارى بیان کن، تا به تو بدهم. شاید اگر ما مى بودیم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زیبا و نعمتهاى بهشتى و خوراکى ها و نوشیدنى ها مى افتاد، مى گفتیم: از آن میوه ها و نعمتها در اختیار ما بگذارید!

(در جمله فوق خداوند از بنده اش مى خواهد که در خواست و تمناى خود را بیان کند، تا خداوند به خواسته و تمناى او پاسخ دهد: درخواست درباره چیزى است که انسان یا اطمینان دارد که مى تواند بدان دست یابد و یا ظن قوى دارد. اما در مورد چیزى که انسان اطمینان دارد به آن نمى رسد، آرزو به کار مى رود. خدا مى فرماید: درخواست کن و بالاتر از آن هر آرزویى دارى بیان کن تا به تو عطا کنم).

بنگرید روح آن مؤمن اهل یقین به چه مقامى رسیده است و چه جوابى مى دهد:

«فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَکَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِکَ»

خداوندا؛ تو خود را به من شناساندى و با شناخت تو از همه خَلقت بى نیاز شدم.

خدایا وقتى به عظمت تو پى بردم، دیگر بهشت را مى خواهم چه کنم؟ (من با شناختن تو از همه چیز بى نیاز شدم و مگر در مقابل تو چیزى قابل عرضه و توجه هست؟)

 


نوشته شده در  یکشنبه 86/5/21ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

بریدگى از دنیا نتیجه توجه به خدا

اینجاست که روح مؤمن در جواب خدا مى گوید:

«اِلهى وَ عِزَّتِکَ وَ جَلالِکَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا، اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْکَ»

خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند که من به دنیا علم و آگاهى ندارم و از روزى که تو مرا خلق کردى، از مقام تو ترسان بودم.

آن مؤمن به جواب تنها اکتفا نمى کند، بلکه به عزت و جلال خدا سوگند مى خورد که از دنیا بى خبر است، یعنى ممکن است انسان زندگى کند و به وظایف و امور زندگى خود بپردازد، ولى دلش با دنیا نباشد و گویا از آن بى خبر است. برخى از افراد بر اثر غم و اندوه و مصیبت و یا شوق و اشتیاق به دیدار محبوب، لحظات و ساعاتى بر آنها مى گذرد، و خبر ندارند کجا هستند و چه مى کنند! با اینکه کارهایشان


1ـنباء/38


صفحه 215

را درست و بجا انجام مى دهند، ولى به آن توجهى ندارند.

در دنیا، توجه مؤمن اهل یقین، به مسائل و کارهاى دنیا سطحى است، آن گونه که هنگام پرداختن به آنها، آن مسائل مثل موج آرامى است که بر سطح استخر مى گذرد و به عمق آن راه نمى یابد. مسائل دنیا بسان موج کوتاهى است که بى شتاب از روى دل انسان مؤمن مى گذرد و به درون جان او سرایت نمى کند، چرا که دلش در جاى دیگر است و از ته دل خبر نمى شود که چه گذشت، لذا در پیشگاه خداوند قسم مى خورد که من از دنیا بى خبرم. بر خلاف دنیا گرایان که علاقه به دنیا در عمق دلشان نفوذ کرده، بلکه در دل آنها جز شهوت و لذت جویى و آرزوهاى دور و دراز چیز دیگرى وجود ندارد.

«فَیَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى کُنْتَ بِجَسَدِکَ فىِ الدُّنْیا وَ رُوحِکَ مَعى. فَاَنْتَ بِعَیْنى سِرُّکَ وَ عَلانیَتُکَ»

خداوند مى فرماید: راست گفتى اى بنده من، تو با جسد خود در دنیا بودى، ولى روحت نزد من بود و آشکار و نهانت را مى دانم.

چطور ممکن است انسان به امور زندگى خود بپردازد، در فکر تهیه خوراک، پوشاک وسایراحتیاجات خود باشد، امااز ته دل به جاى دیگرى توجه داشته باشد! اگر رسیدن به چنین مقامى ممکن است،چراماسعى نمى کنیم،حتى براى لحظه اى به زخارف دنیا دل نبندیم وبه امور پست وبى ارزش دنیا پشت پا بزنیم ودل به خدا بسپاریم؟

 


نوشته شده در  شنبه 86/5/20ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شرح حدیث معراج
خودشناسی برای خودسازی
[عناوین آرشیوشده]
 
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری