سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مفهوم دنیاخواهى و آخرت طلبى و مراتب آن دو

آنچه در قرآن و روایات، درباره محبت به دنیا و آخرت و مدح و ستایش اهل آخرت و نکوهش اهل دنیا، وارد شده ناظر به مرحله زندگى دنیاست، نه زندگى پس از مرگ؛ یعنى در نگرش قرآن و روایات، اهل دنیا بر کسانى که در این دنیا زندگى مى کنند، و اهل آخرت بر کسانى که به زندگى اخروى راه یافته اند اطلاق نمى گردد. همچنین ستایش محبت به آخرت و نکوهش علاقه به دنیا، بدین معنا نیست که نباید به آنچه در دنیا وجود دارد: از قبیل آب، خاک، زمین و آسمان، محبت داشت؛ چرا که اینها آیات و مظاهر خداوندند. علاوه در دنیا مکانهاى مقدسى؛ از قبیل مساجد و معابد و بارگاه و زیارتگاه هاى اولیاى دین وجود دارد و محبت و علاقه به آنها ستودنى است؛ چنانکه در جهان آخرت جهنم وجود دارد و قابل ستایش نیست.

باید گفت نکوهش اهل دنیا و دوستداران دنیا، نکوهش کسانى است که محور افکار، اندیشه ها، گفتار ونگرشهایشان رااموردنیا تشکیل مى دهد.توجه و تعلق خاطرشان به لذتها ونعمتهاى دنیاستوبه آخرت نمى اندیشند و جهان آخرت براى آنها جاذبه اى ندارد.

البته دوستداران دنیا داراى مراتبند و از جهت میزان علاقه و گرایش به دنیا، متفاوتند. گروهى از آنها دنیا پرستند و عالم و جهان آخرت را انکار مى کنند. هیچ امیدى به نجات این دسته نیست، چرا که آنان جهان آخرت را انکار مى کنند و یا در آن شک دارند و درصدد دست یابى به یقین و ایمان نیستند. خداوند متعال درباره آنان مى فرماید:

«بَلْ کَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِیراً»(1)

این کافران (به جاى آنکه به فکر آخرت و محشر باشند) قیامت را تکذیب کردند و ما آتش جهنم را بر کسى که قیامت را تکذیب کرد، مهیا ساخته ایم.

دسته دیگر، به جهان آخرت ایمان دارند، ولى این ایمان در عمل آنها تأثیرى ندارد و در نتیجه عملا با کسانى که منکر آخرتند،تفاوتى ندارند. چنین ایمانى که اثر عملى ندارد، پایدار نخواهد بود و چونان درختى است که به آن آب نمى رسد و در نتیجه مى خشکد:

«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اَساؤُا السُّوآى اَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِئُونَ»(2)

 1- فرقان/11.

2- روم/10.

فرجام و سرانجام کار آنان که به اعمال زشت و کردار بد پرداختند، این شد که به حق کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کرده، به تمسخر گرفتند.

(وقتى انسان به مقتضاى ایمانش عمل نکند، رفته رفته، ایمانش متزلزل مى گردد و در نهایت با از دست رفتن ایمان، در زمره کافران قرار مى گیرد).

دسته دیگر، کسانى هستند که به آخرت توجه دارند، ولى توجه آنان به دنیا بیشتر است، یا یکسان به دنیا و آخرت توجه دارند و محبت به دنیا و آخرت را در هم مى آمیزند، چنانکه خداوند مى فرماید:

«و آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً...»(1)

برخى دیگر به گناهان خود اعتراف کردند، عمل صالح و کار ناشایست را در هم مى آمیختند.

در برابر دنیاگریان، دوستداران و اهل آخرت قرار دارند. آیات و روایاتى که در ستایش اهل آخرت وارد شده، ناظر به این گروه است و البته آنها نیز به مراتب و دسته هایى تقسیم مى گردند: در درجه اول و در رأس آنها، کسانى هستند که اصالتى براى دنیا نمى بینند و دنیا براى آنها جاذبه اى ندارد و به جهت فرمان و دستور خدا به زندگى دنیا و تأمین نیازهاى مادى مى پردازند. از آن رو به تماشا و نظاره پدیدهاى دنیا مى پردازند که آیات و نشانه هاى خداوندى و مظهر و تجلیگاه صفات الهى است و در واقع آیینه اى است که در آن، رخ محبوب و صفات و آثار او را به تماشا مى نشینند. شاید گفتن این مطالب به زبان، کار آسانى باشد؛ ولى در عمل دشوار است که انسان به این نگرش و باور دست یابد. به مقامى راه یابد که هیچ توجهى به دنیا نداشته باشد و دنیا را تنها آیینه خداوند و وسیله اى براى دست یابى به سعادت ابدى به شمار آورد. البته جویندگان سعادت ابدى نیز متفاوتند: برخى سعادت را در بهشت و لذایذى مى بینند که شبیه لذت هاى دنیاست، بالاتر از اینها کسانى هستند که تنها به خدا توجه دارند و سعادت را در جوار و قرب خداوند و رضا و خشنودى او مى بینند.

1- توبه/102.
پس آیات و روایاتى که در مقام ستایش اهل آخرت و نکوهش دنیا واهل دنیا وارد شده، ناظر به این دو گروه است. و چنانکه اشاره شد، هر یک ازاین دو گروه داراى مراتب گوناگونى هستند و نیزآیات و روایات،از جهت بیان دامنه صفات و ویژگیهاى دنیاگرایان و آخرت دوستان، متفاوتند: برخى از آنها همه صفات را بیان مى کند وبرخى بعضى را، در برخى صفات برجسته و در برخى صفات غیر برجسته ذکر شده است.

دارا بودن ویژگى هایى که آیات و روایات براى دنیاگرایان ذکر کرده اند، انسان را در زمره دنیا دوستان قرار مى دهد و لازم نیست که فرد دنیاگرا به همه آنها متصف گردد، بلکه، اتصاف به برخى از آن صفات، در زمره دنیا دوستان قرار مى گیرد.

پس اگر در این فراز از حدیث معراج، بیست ویژگى براى دنیا دوستان و دنیاپرستان ذکر گردیده است و ما دیدیم که برخى از آن صفات یا در ما وجود ندارد و یا ضعیف است، نباید تصور کنیم که در جمله دنیادوستان نیستیم، چرا که هم دنیا دوستان و هم ویژگى ها و صفات آنان داراى مراتبند. در مقابل اگر در آیات و روایات ویژگى هاى آخرت دوستان شماره گردید و ما دیدیم که برخى از آنها یا در ما وجود ندارد و یا به نحو بارز و برجسته نیست، نباید تصور کنیم دنیا پرستیم و در جمله اهل آخرت قرار نداریم؛ چرا که آخرت دوستان و نیز ویژگى هاى آنان داراى مراتبند.

در آیات فراوانى از قرآن، دنیا دوستى و دنیا طلبى با شقاوت و کفر برابر قلمداد شده است و فرجام آن عذاب ابدى معرفى گردیده است. در مقابل آخرت خواهى مساوى با سعادت ابدى ذکر گردیده است و پاداش آن نعمتهاى اخروى معرفى شده است و نیز مطرح گردیده که خداوند در این دنیا موانع را از سر راه این دو گروه بر مى دارد تا آنها به حرکت و سیر خود ادامه دهند؛ پس آنان که دنبال شقاوتند در دنیا ابزارها و وسایل کافى در اختیارشان قرار مى گیرد و نیز آنان که طالب سعادت و نیکبختى هستند، عوامل و اهرمهاى کافى، جهت رشد و ترقى و سیر معنوى، در اختیارشان قرار داده مى شود:

 «مَن کانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها مَانَشآءُ لِمَنْ نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلیها مَذْمُوماً مَّدْحُوراً»(1)

هر کس با سعى و تلاش خود، طالب دنیا و متاع زوال پذیر آن است، متاع دنیا را به او مى دهیم (لیکن) به هر که ما بخواهیم، آنچه مشیت ازلى ماست (مى دهیم). سپس در عالم آخرت دوزخ را نصیب او مى کنیم تا با نکوهش و سرزنش به جهنم درآید.

«العاجلة»، از جمله نامهاى دنیاست و به معناى زودگذر و زوال پذیر است و در مقابل آن «الآجلة»، به معناى دیرپاى و باقى و مدت دار است.

قرآن مى فرماید، دسته اى از مردم، زندگى دنیا را که با شتاب مى آید و به سرعت زوال مى پذیرد، دوست دارند و به وراى این زندگى توجهى ندارند. چنان نیست که هر چه این گروه بخواهند خداوند در اختیارشان بگذارد، بلکه بر اساس نظم و تدبیر حاکم بر جهان، برخى از خواسته هاى آنان را پاسخ مى گوید و به هر کس بخشى از نعمتهاى خود را مى دهد. پس نه همه طالبان دنیا به خواسته هاى خود مى رسند و نه هر کس به دنیا دست یابد به همه خواسته هاى خود مى رسد، بلکه به برخى از آنها دست مى یابد؛ آنگاه بعضى از آنان که خداوند به برخى از خواسته هاى دنیوى آنان پاسخ مى دهد، به عذاب ابدى گرفتار مى آیند و سرافکنده و نکوهیده وارد جهنم مى شوند!

این سرنوشت کسانى است که خواستار زندگى زودگذر دنیا مى باشند، که در برابر بهره مند شدن از بخشى از خواسته هاى خود، عذاب ابدى را به جان مى خرند.

در مقابل دنیا دوستان، طالبان آخرت قرار دارند که خداوند در وصف آنها مى فرماید:

«وَ مَنْ اَرادَ الاْخِرَةَ و سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُوْلئِکَ کانَ سَعْیُهُم مَّشْکُوراً»(2)

و کسانى که خواستار حیات آخرت باشند و براى آن در حد توان بکوشند، به شرط ایمان به خدا سعى آنها مقبول خواهد بود.

 1- اسراء/18.

2- اسراء/19.

کسانى که جویاى حیات اُخروى هستند و باور دارند که پس از دنیا، زندگى و حیاتى جاودانه و ارزشمند وجود دارد، باید براى دست یابى به آن سعادت برین و جاودانه در حد توان تلاش کنند. آن هم تلاشى که در خور چنان خواسته اى باشد و نیز راهى را طى کنند که به آخرت منتهى مى گردد.

سخن در این است که طالب و جویاى سعادت ابدى و حیات جاودانه و بى نهایت، چقدر کوشش و تلاش کند؟ براى روشن شدن سعى و کوشش شایسته و متناسب با آخرت جویى، خوب است به دنیاپرستان بنگریم که براى زندگى محدود و موقت دنیوى، آنهم آمیخته با رنج و ناراحتى ها، چقدر تلاش مى کنند؟ اگر هزار سال نیز عمر کنند، دست از تلاش بر نمى دارند، اگر به جاى بیست و چهار ساعت، چهل و هشت ساعت در روز وقت مى داشتند، همه آن را به تلاش مى گذراندند.

امیرالمؤمنین، صلوات اللّه علیه، با آن همه عبادتهاى از شب تا به صبح، آن همه مناجات و گریه ها، در آخر مى فرماید: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ...»(1) آه از کمى توشه و درازى راه و دورى سفر.

البته شرط تلاش براى آخرت این است که آن تلاش برخاسته از ایمان به خدا باشد، که در این صورت خداوند نمى فرماید ما بهشت را به آنها مى دهیم، بلکه مى فرماید: «کانَ سَعْیُهُم مَّشْکُوراً» ما از آنها تشکر مى کنیم و به پاس تلاششان، رحمت وثوابهایى که به اهل آخرت و طالبان رضاى خدا داده مى شود، بدانها ارزانى مى گردد. شکى نیست که پاداش نیکوکاران ومؤمنان باعمل آنان برابر نیستوبیش از عمل آنهاست: در این باره مى فرماید:

«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها...»(2) هر کس کار نیکو کند، به او ده برابر پاداش مى دهند.

در جاى دیگر مى فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها...»(3) هر کس کار نیکو کند، به

1- نهج البلاغة با ترجمه فیض الاسلام، کلام 74، ص 1119

2- انعام/160.

3-نمل/89.

پاداشى بهتر از آن دست مى یابد.و در جاى دیگر مى فرماید: «... وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(1)

و خداوند در پاداش هر که بخواهد مى افزاید، چرا که رحمت خدا بى نهایت است و بر همه چیز احاطه دارد.

باز خداوند در قرآن مى فرماید: «لَهُمْ ما یَشاءُونَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ»(2)

براى آن بندگان در آنجا هر چه بخواهند مهیاست و باز افزون تر از آن (نعمت هاى بهشتى) نزد ما خواهد بود.

خدا آن قدر به بهشتیان پاداش مى دهد که در وهم نمى گنجد و تصور آن نعمتها و درک لذت آنها، براى ما امکان ندارد. او بیش از درخواست نیکوکاران به آنها مى دهد، چرا که انسان چیزى را مى تواند درخواست کند که قابل تصور باشد و علم بدان تعلق گیرد؛ ولى چیزى که از محدوده علم و آگاهى ما خارج است و براى ما قابل تصور نیست، درخواست نمى کنیم ولى خدا آن نعمت هاى فوق تصور را نیز به بهشتیان مى دهد: «فَلاتَعْلَمُ نَفْس مّا اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْیُن جَزائاً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ»(3)

هیچ کس نمى داند که پاداش شب زنده داران چه نعمتها و لذتهاى بى شمارى است که باعث روشنى چشمهاست و خداوند آنها را در عالم غیب براى شب زنده داران ذخیره کرده است.

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/11/4ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

نکوهش دنیا و دنیاگرایان

 «یا اَحْمَدُ؛ اَبْغِضِ الدُّنْیا وَ اَهْلَها وَ اَحِبَّ الاْخِرَةَ وَ اَهْلَها. قالَ یا رَبِّ؛ وَ مَنْ اَهْلُ الدُّنْیا وَمَنْ اَهْلُ الاْخِرَةِ؟ قالَ اَهْلُ الدُّنْیا مَنْ کَثُرَ اَکْلُهُ وَ ضِحْکُهُ وَ نَوْمُهُ وَ غَضَبُهُ. قَلیلُ الرِّضا، لایَعْتَذِرُ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَیْهِ وَ لایَقْبَلُ عُذْرَ مَنْ اِعْتَذَرَ اِلَیْهِ. کَسْلانٌ عِنْدَ الطّاعَةِ وَ شُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ. اَمَلُهُ بَعیدٌ وَ اَجَلُهُ قَریبٌ، لایُحاسِبُ نَفْسَهُ. قَلیلُ الْمَنْفَعَةِ، کَثیرُ الْکَلامِ، قَلیلُ الْخَوْفِ، کَثیرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطّعامِ وَ اِنَّ اَهْلَ الدُّنیا لایَشْکُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ وَ لایَصْبِرُونَ عِنْدَ الْبَلاءِ. کَثیرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلیلٌ، یَحْمِدُونَ اَنْفُسَهُمْ بِما لایَفْعَلُونَ وَ یَدَّعُونَ بِما لَیْسَ لَهُمْ و یَتَکَلَّمُونَ بِما یَتَمَنَّوْنَ وَ یَذْکُرُونَ مَساوِىَ النّاسِ وَ یُخْفُونَ حَسَناتِهِمْ.

فَقالَ یا رَبِّ: کُلُّ هذَا الْعَیْبِ فى اَهْلِ الدُّنْیا؟ قالَ: یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ عَیْبَ اَهْلِ الدُّنْیا کَثیرٌ فیهِمُ الْجَهْلُ وَ الْحُمْقُ. لایَتَواضَعُونَ لِمَنْ یَتَعَلَّمُونَ مِنْهُ وَ هُمْ عِنْدَ اَنْفُسِهِمْ عُقَلاءٌ وَ عِنْدَ الْعارِفینَ حُمَقاءٌ»

 در ادامه حدیث معراج خداوند مى فرماید:

«یا اَحْمَدُ؛ اَبْغِضِ الدُّنْیا وَ اَهْلَها وَ اَحِبَّ الاْخِرَةَ وَ اَهْلَها»

اى محمد؛ دنیا و اهل آن را دشمن بدار و آخرت و اهل آخرت را دوست بدار.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/3ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

مردم و خواسته هاى نفسانى

مردم در برابر خواسته هاى نفسانى به چند دسته تقسیم مى شوند:

دسته اول: مردمى که به دلخواه خود عمل مى کنند و چیزى مانعشان نمى شود. همواره به دنبال لذایذ مادّى اند و زندگى دنیا را بر آخرت برترى مى دهند. قرآن کریم درباره این دسته از مردم مى فرماید:

«... وَوَیْلٌ لِّلْکافِرینَ مِنْ عَذاب شَدید اَلَّذیِنَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیوةَ الدُّنْیا عَلىَ الاْخِرَةِ...»(ابراهیم/3ـ2. ) واى بر کافران از مجازات شدید، کسانى که زندگى دنیوى را بر آخرت ترجیح مى دهند.

اینکه انسان به دنبال مادّیات و تمایلات نفسانى است و نمى خواهد از آنها دست بردارد، خود منشاء کفر است. دین مى گوید: از این خواسته هایت دست بردار، و چون انسان نمى خواهد از آنها کناره گیرى کند، لذا دین را نمى پذیرد تا به راحتى هر عملى را مرتکب گردد. پس این دسته از انسانها براى تمایلات نفسانى، حدّ و مرزى نمى شناسند. خداوند در قرآن مى فرماید: «بَلْ یُریدُ الاِْنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ»(القیامة/5.) بلکه انسان مى خواهد عمرى را که در پیش دارد، به فجور و پیروى هواى نفس بگذراند.

     دسته دوم: کسانى که براى خواسته هایشان حدّ و مرزى مى شناسند، سعى مى کنند از محرّمات اجتناب کنند، ولى از برآورده ساختن سایر خواسته هاى نفس: نظیر مکروهات، مشتبهات و مُحلّلات خوددارى نمى کنند. خود این دسته نیز به چند شاخه تقسیم مى گردند: برخى از کبائر اجتناب مى کنند و گاهى مرتکب صغائر مى شوند و گروهى، گاهى کبائر را نیز مرتکب مى شوند. برخى از این افراد بلافاصله پس از گناه توبه مى کنند و برخى دیگر توبه نمى کنند و بر گناه خود اصرار مى ورزند؛ ولى به هر حال همه این افراد سعى و اهتمام دارند که تا حدودى محرّمات را ترک کنند.

     دسته سوم: کسانى که اصل را بر مخالفت هواى نفس قرار مى دهند، مگر در مواردى که رضاى خداوند در موافقت نفس است، آن هم به جهت رضاى خداوند نه به جهت پیروى هواى نفس. اصل در زندگى آنها این است که هر چه دلشان مى خواهد انجام ندهند و در هر کار معیار را رضایت خدا قرار مى دهند. البته این دسته نیز داراى مراتبند و شاید اختلاف در مراتب به بى نهایت میل کند. هدف انبیا، در درجه اوّل، این بود که بشر را از آن حد فروتر، یعنى بى بند و بارى و اسارت نفس رهایى بخشند. (اگر افراد از این مرتبه نگذرند، به هیچ وجه با انبیا و دستگاه آنان ارتباط نخواهند داشت، اگر کسى حاضر نشد براى خواسته هایش محدودیّتى قایل شود، چگونه مى تواند پیرو انبیا باشد؟) پس اجمالا انسان باید حدّى را بپذیرد و خواسته هایش را کنترل کند، چنین نباشد که هر چه دلش خواست انجام دهد، البته از این مرحله تا مرحله اى که هیچ خواسته اى را بدون اذن و رضایت خداوند اجابت نکند، خیلى فاصله است. مؤمنان به حسب مراتب ایمانشان، بین این دو مرحله حرکت مى کنند و بین این دو مرحله، مراتبى است که از رقم و شماره بیرون است. حتّى انبیا نیز داراى مراتب مختلفى هستند: در رأس انبیا و اولیاى الهى، وجود مقدّس خاتم الانبیاء(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه زهرا(علیهما السلام) و ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) قرار دارند. و سایر انبیا در مرتبه پایین تر قرار دارند. این چهارده نور پاک که از یک نظر نور واحدى هستند، در رأس این هرم قرار دارند و بالاترین ارزشهاى مثبت را دارا مى باشند.

     مؤمن باید سعى کند خود را از مرتبه فروتر به مرتبه عالى نزدیک کند و البتّه این بستگى دارد به میزان همّت انسان و توفیق الهى. براى هیچ کس قابل پیش بینى نیست که عاقبتش چه خواهد شد: افرادى هستند که از حد صفر گذشته و ترقى مى کنند و به مراحل عالى دست مى یابند و در مقابل برخى که به مراتب عالى انسانى و به اوج رسیده اند، سقوط کرده و به مراتب پست انسانى مى رسند (البته براى کسى که در مراتب بالا قرار دارد خطرات، بزرگتر و شکننده ترند، چون اگر کسى که در مرتبه پایین قرار دارد، سقوط کند، تفاوت چندانى در حال او پدید نمى آید و مثل انسانى است که پایش زخم مى شود؛ ولى کسى که در اوج و قله قرار دارد، اگر سقوط کند نابود مى گردد). دستورات اخلاقى از جانب معصومین(علیهم السلام) بیشتر براى این است که انسان را متوجّه کنند، در چه موقعیّت حسّاسى قرار دارد و اینکه پاسخ دادن به خواسته هاى نفسانى و به میل دل عمل کردن، موجب لغزش او مى گردد و او را از خدا دور مى کند؛ چه آنکه یا باید از دل تبعیت کند و یا از خدا، و این دو با هم جمع نمى شوند. انسان هر اندازه به دلخواه خود عمل کند، از خدا دورتر مى شود و هر چه به جهت خدا، با خواسته هاى دل مخالفت کند، به خدا نزدیکتر مى شود.

     البتّه هستند افرادى که با بسیارى از خواسته هایشان مخالفت مى کنند، براى اینکه به دلخواه بالاترى که آن نیز ارزش ندارد، دست یابند: برخى زهد مى فروشند، کم غذا مى خورند، ژنده پوشند، خانه پست و محقّر برمى گزینند و از جاه و مقام دنیا اعراض مى کنند، تا به عنوان زاهد شناخته شوند. ممکن است از حیله و نیرنگ نفسشان بى خبر باشند و به خیال خود آدمهاى خوب و شایسته اى شده اند: اهل عبادت و تقوا و ذکرند، بیشتر اوقات روزه اند، و مسکن خوب انتخاب نمى کنند و به گمان خود خیلى ترقّى کرده اند؛ امّا همین گمان موجب هلاکت آنها مى شود. همین غرور و خودپسندى که خود را از دیگران بهتر مى پندارند، موجب هلاکت آنها مى گردد. اینها بیش از دیگران خسارت و زیان دیده اند، چون کسانى که دنبال لذّتهاى دنیا رفتند، دست کم در این دنیا چند صباحى لذّت بردند؛ امّا این سیه بختان، هم لذّتهاى دنیا را از دست داده اند و هم آخرت را! چنانکه در قرآن کریم مى خوانیم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالاَْخْسَرینَ اَعْمالا، اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»(کهف/103 و 104.) آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین مردم کیانند. زیان کارترین مردم کسانى هستند که عمرشان را در راه حیات دنیاى فانى تباه ساخته و گمان مى کنند کار نیک انجام مى دهند! پناه بر خدا، از اینکه انسان فریب نفس خود را بخورد و خیال کند آدم خوبى شده است، چرا که از همان لحظه پیروى شیطان شروع شده است و انسان در دام او گرفتار مى شود؛ به این جهت هر کسى صالحتر است خود را پست تر مى داند.

     وقتى امام معصوم عرض مى کند «فَمَنْ یَکُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى»(دعاى سحر، على بن الحسین، علیه السلام، بحارالانوار، ج 98، ص 89. ) دیگران چه بگویند؟ اگر ما به این مکتب، و به این سیره و منش شباهت پیدا کردیم، حالمان چنان دگرگون مى گردد که این سخن از ما نیز صادر مى گردد؛ ولى گاهى انسان آن قدر خودبین است که نمى تواند خود را پست تر از دیگران بشمارد. پیش خود مى گوید من کار بدى نکردم! نه سرقتى کردم، نه آدم کشى، نه زنا و... به جهت همین غرور، از همه پست تر است. این گونه افراد، در اجتماع، غالباً موجب انحراف، تفرقه و گروه گرایى مى شوند، چون خود را انسان خوبى مى دانند و دیگران را به دنبال خود مى کشانند، غافل از اینکه انگیزه او از این کارها، حبّ ریاست و شهرت است و حبّ شهرت و ریاست نزد او از سایر گناهان بیشتر ارزش دارد و همین موجب سقوط وى مى شود. انسان هر چه عالمتر شود، نفسش نیز قوى تر مى گردد و قدرت حیله گرى او بیشتر مى شود و حیله هاى نفس قابل شمارش نیست و نمى توان دامها و حیله هاى آن را شناخت. قدرت حیله گرى نفس در انسانهاى عادى بسیار کمتر از قدرت حیله گرى آن در علما و دانشمندان است، و حیله هاى نفس این افراد بسیار ساده است، به همین دلیل ممکن است زود پشیمان شوند و از شر نفس نجات یابند. امّا اگر نفس عالم بر او مسلّط شد، چنان او را فریب مى دهد که به راحتى از شرّ آن نجات نمى یاید. باید کاملا حواس خود را جمع کنیم.

     البتّه باید توجه داشت، معناى این سخن این نیست که سراغ رشد و کمال نرویم، چون اگر کامل شدیم و سپس سقوط کردیم خطرش بیشتر است از وقتى که علم نیندوزیم، چون اگر عالم شدیم و سپس نفسمان بر ما مسلّط گشت، خطر نفس و شیطان جهان گیر مى شود. این پندار درست نیست، بلکه این خود یکى از حیله هاى شیطان است، براى اینکه انسان را از کمال باز دارد و این خواسته نهایى اوست. لذا باید به کورى چشم شیطان حرکت کرد و از خدا کمک خواست و خداوند به کسانى که به طرف او حرکت مى کنند، بیش از دیگران کمک مى کند. در حدیث قدسى آمده است: «مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذَرْعاً»(کسى که یک وجب به من نزدیک شود، یک ذراع به او نزدیک مى گردم. بحارالانوار، ج 87، ص 19.) وقتى خدا به انسان کمک کند، مخالفت و مبارزه با نفس، با تمام مشکلاتش، براى او آسان مى شود، البته این کار در آغاز دشوار است: عشق ز اوّل سرکش و خونى بود تا گریزد هر که بیرونى بود

     اگر انسان به مبارزه با هواى نفس ادامه دهد و از خدا نیز توفیق استقامت بخواهد، به تدریج مخالفت با نفس آسان مى شود، به طورى که اگر کارهاى خیر را ترک کند، احساس مى کند گمشده اى دارد و یا اگر عبادتش ترک گردد، ناراحت مى شود، از اینکه این توفیق از او سلب شده است. به هر ترتیب، آثارى از خطرات و حیله هاى نفس را ذکر کردیم تا انسان بیشتر به خطرات نفس پى ببرد، اما این بدان معنا نیست که نفس غول شکست ناپذیرى است که در برابر ما قرار گرفته است؛ بلکه نفس همین خواسته هایى است که در درون ماست. (به روح از آن جهت که منشاء این خواسته هاست نفس مى گویند). «وَ تُخالِفُکَ فى طاعَتِهِ و تُطیعُکَ فى ما یَکْرَهُ» در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مى کند و در آنچه خدا را ناخوشایند است اطاعت مى کند. اگر خواستى به کارى دست یازى که خدا از آن خوشش نمى آید، نفس با تمام قوا در اختیار تو قرار مى گیرد و رام تو مى گردد. اما وقتى مى خواهى به عبادت خدا بپردازى، نفس نمى گذارد فکرت متوجه نماز گردد و در نتیجه در نماز حضور قلب ندارى، هر چه سعى مى کنى حواست جمع گردد و نفست رام شود؛ او مقاومت مى کند و دلت به این سو و آن سو کشانده مى شود. «وَ تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَ تَشْکُوا اِذا جاعَتْ» هنگام سیرى طغیان مى کند و هنگام گرسنگى شکایت.

     خاصیت نفس این است که اگر گرسنه شود شکوه و گلایه مى کند و پیوسته مى نالد و اگر سیر شود طغیان مى کند. اگر به هر چه دلت خواست و نفست خواستار آن بود تن دادى، نفس به مانند اسب سرکشى تو را به دنبال خود مى کشد و دیگر نمى توانى او را کنترل کنى. پس اگر مى خواهى این اسب را رام کنى، لازم است قدرى او را گرسنه نگهدارى و به همه خواسته هایش پاسخ ندهى و او را کنترل کنى، تا بتوانى در مواقع لزوم از آن در راه عبادت و نیایش و اطاعت خدا بهره ببرى و همواره او مغلوب عقل و شرع باشد. «وَتَغْضَبُ اِذا اِفْتَقَرتْ و تَتَکَبَّرُ اِذا اِسْتَغْنَتْ» هنگام فقر غضبناک است و هنگام بى نیازى فخر مى فروشد. وقتى پول دار مى شود، به همه بزرگى و فخر مى فروشد؛ ولى وقتى فقیر گشت، اوقاتش تلخ مى گردد، به همه بدبین مى شود، از نظام، دوستان، رفقا و همسایگان خشمگین است، گویا از آنها طلب کار است. صبر و تحمل و بردبارى در قاموس زندگى او راه ندارد و همه عالم در نظر او تنگ مى گردد. «وَ تَنْسى اِذا کَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا أمِنَتْ» در هنگام پیرى و بزرگسالى فراموش کار مى شود و هنگام امنیت و خاطر آسودگى غفلت مى ورزد.

     وقتى که نفس با بیم و ترس مواجه باشد، حواسش را جمع مى کند و سعى مى کند از خطر برهد، اما وقتى امنیت یابد، غافل مى گردد: وقتى بلایى فرود مى آید، شهرها بمباران و موشک باران مى شود، حواسش را جمع مى کند و به توبه و انابه و راز و نیاز مى پردازد. به توسل و زیارت عاشورا روى مى آورد؛ ولى وقتى صلح برقرار گردید و خیالها راحت شد، دیگر خبرى از آن ناله ها و توسلات نیست. مجالس توسل و زیارت عاشورا کم رنگ مى گردد. این خاصیت نفس است که وقتى امنیت مى یابد، غافل مى گردد و یادش مى رود که خدایى وجود دارد، عذاب و گرفتارى هایى نیز وجود دارد. «وَهِىَ قَرینَةُ الشَّیْطانِ» نفس قرین و رفیق شیطان است. این نفس همزاد و رفیق شیطانى است که قسم یاد کرده انسانها را به انحراف بکشاند: «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُّمْ اَجْمَعینَ. اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ» شیطان گفت: به عزت و جلال تو سوگند که همه خلق را گمراه مى کنم. مگر خاصان از بندگانت که دل از غیر تو بریدند.

     شیطان از راه نفس، انسان را فریب مى دهد و به جهنم مى کشاند و این نفس است که راه را بر شیطان باز مى کند و انسان را دنباله رو او مى کند. پس باید توجه داشت که آیا با این نفس مدارا شود و یا انسان به مخالفت با او برخیزد. «وَ مَثَلُ النَّفْسِ کَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْکُلُ الْکَثیرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَیْها لا تَطیرُ» مثل نفس، مثل شتر مرغ است که زیاد مى خورد و اگر بارى بر او نهند پرواز نمى کند. وقتى به او گفته مى شود به مطالعه و عبادت بپرداز و در عبادت حضور قلب داشته باش، توجه اى ندارد و مى گوید: اعصابم ناراحت است و نمى توانم حواسم را جمع کنم؛ ولى وقتى فیلمى خنده آور از تلویزیون پخش مى شود، حواسش جمع فیلم مى گردد و هیچ صحنه اى از صحنه هاى فیلم از نظرش پنهان نمى ماند، ولى هنگام نماز مى گوید نمى توانم حواسم را جمع کنم! «وَ کَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَطَعْمُهُ مُرٌّ» و نیز نفس، همانند خرزهره است که رنگش زیباست و مزه اش تلخ است. ظاهر نفس و کارهاى او فریبنده است و خوب مى نماید، ولى در باطنش زهر کشنده پنهان دارد. در ظاهر به لباس تقوا، علم و زهد در آمده است؛ ولى در باطن خدا مى داند چه انگیزه هاى شیطانى و افکار غلطى دارد. لحن کلام، جذاب و گیراست؛ ولى محتوا گمراه کننده است. معلوم نیست پیروان آنها کارشان به کجا بیانجامد. در ابتدا سخن از عبادت و اطاعت از خدا و عرفان است؛ ولى در عمل بعد از مدتى، به نماز و عبادت بى اعتنا مى شوند، اگر نمازشان قضا شد ناراحت نمى شوند. وقتى همه چیز را اعتبارى دانستند و معرفت را نسبى قلمداد کردند، اعتقادات آنها سست مى گردد و بدیهى است که دیگر در برابر نماز و توجه به خدا و معنویات، احساس مسؤولیت و وظیفه نمى کنند.

* * *

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/11/2ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

عدم تبعیت از خواهش هاى نفسانى

 «یا اَحْمَدُ؛ لاتَتَزَیَّنْ بِلینِ الِلّباسِ وَ طیبِ الطَّعامِ وَ لینِ الْوَطاءِ. فَاِنَّ النَّفْسَ مَأْوى کُلِّ شَرِّ وَ رَفیقُ کُلِّ سُوء تَجُرُّها اِلى طاعَةِ اللّهِ وَتَجُرُّکَ اِلى مَعْصِیَتِهِ وَ تُخالِفُکَ فى طاعَتِهِ وَ تُطیعُکَ فى مایَکْرَهُ و تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَتَشْکُوا اِذا جاعَتْ وَ تَغْضَبُ اِذا افْتَقَرَتْ و تَتَکَبَّرُ اِذا اسْتَغْنَتْ وَ تَنْسى اِذا کَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا اَمِنَتْ وَ هِىَ قَرینَةُ الشَّیْطانِ. وَ مَثَلُ النَّفْسِ کَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْکُلُ الْکَثیرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَیهْا لاتَطیرُ وَ کَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَ طَعْمُهُ مُرٌّ.»

خداى سبحان خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: زینت خود را در لباس زیبا و غذاى خوب و بستر نرم قرار نده، زیرا نفس جایگاه هرگونه شرّى است و دوست همه بدى هاست.تو او را به اطاعت خدا مى خوانى و او تو را به معصیت خدا مى کشاند و در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مى کند و در آنچه خدا را ناخوشایند است، اطاعت مى کند و هنگام سیرى طغیان و هنگام گرسنگى شکایت مى کند، هنگام فقر غضبناک است و هنگام بى نیازى فخر مى فروشد. در هنگام پیرى و بزرگسالى فراموش کار مى شود و هنگام امنیت و خاطر آسودگى غفلت مى ورزد. نفس رفیق و قرین شیطان است، مَثل او مَثل شترمرغ است که زیاد مى خورد؛ ولى اگر بارى بر او نهند پرواز نمى کند و نیز همانند خرزهره است که رنگش زیباست و مزه اش تلخ است.

     در این بخش از روایت، خداى متعال پیامبر اکرم را از اطاعت نفس و انقیاد او برحذر مى دارد. البتّه بر همگان روشن است که پیامبر اکرم معصوم است و در معرض لغزش و اطاعت نفس قرار نمى گیرد. عصمت انبیا با هدایت الهى همراه است و الهامات و وحى الهى و علومى که خدا به آنها مى دهد، موجب عصمت آنها مى گردد و اگر خدا علم و عصمت به انبیا نمى داد، از خود چیزى نمى داشتند. این بیانات بیشتر براى تعلیم دیگران است، گویى مخاطب اصلى آن، همه مردمند که باید در همه اعصار، در مسیر تکاملى خود، از آن بهره گیرند. محور این بخش از حدیث عدم تبعیّت از نفس است. منظور از نفس چیست که در اخلاق و مواعظ تأکید شده است که انسان با آن مخالفت کند و نگذارد بر او مسلط شود و یا در حدیث آمده است «اَعْدى عَدُوِکَ نَفْسُکَ الَّتى بَیْنَ جَنْبَیْک»(پیامبر فرمود: دشمن ترین دشمنان تو، نفس توست که بین دو پهلویت قرار گرفته. بحارالانوار، ج 70، ص64. ) نفس مشترک لفظى است: در حکمت و فلسفه مساوى با روح آدمى است و مسلّم در اخلاق بدین معنا نیست؛ چون روح گرایشهاى گوناگونى دارد و عقل، تمایلات متعالى انسان، فطرت الهى از شئون او است و اساساً روح بسیار شریف است و به خداى متعال انتساب دارد: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى»(الحجر/29. ) و دمیدم در آن از روحم. پس این نفس که از آن مذمّت شده عیناً روح نیست، بلکه چیزى است که در برابر عقل بکار مى رود و لذا معمولا در کتابهاى اخلاقى و کلمات دانشمندان مشاهده مى شود که مسئله جنگ و مبارزه بین نفس و عقل مطرح مى شود و اینکه انسان در این میدان مبارزه، گاهى جانب نفس را گرفته و زمانى طرف عقل را مى گیرد و هر دو از شئون روح هستند: هنگامى که روح انسان به منش حیوانى و طبیعت و مادیات گرایش دارد، از آن نظر که داراى این گرایشهاست، نفس نامیده مى شود و زمانى که میل به تعالى و اوج گرفتن از این جهان مادّى دارد و میل به تقّرب به خداى متعال و کمالات عالى انسانى دارد، اصطلاحاً به آن عقل گفته مى شود و البته این عقل غیر از آن عقلى است که در فلسفه مطرح است.

     به هر حال منظور از نفسى که دشمن انسان است، آن دسته از گرایشهایى است که مانع ترقى روح انسان و تقرّب به سوى خداست. خداوند روح انسان را در جایگاهى قرار داده که مى تواند از آن تنزل کند و نیز مى تواند ترقى کرده و به عالم بالا صعود و عروج کند. نفس در علم اخلاق و روایات عاملى است که انسان را تنزل مى دهد و ویژگى هاى پست و ضد ارزشها را در او جاى مى دهد. و در مقابل گرایشهایى که موجب تعالى انسان مى شود، برخاسته از عاملى است به نام عقل که روح را پرواز مى دهد و به خدا نزدیک مى کند. طبق این تعریف، انسان باید تلاش کند از نفس، یعنى از عاملى که او را به سقوط و انحطاط مى کشاند برحذر باشد و با آن به شدّت مبارزه کند و بر آن مسلط گردد. انسانى که فطرتاً کمال طلب است و به حکم عقل مى باید به مراتب عالى کمال برسد، شرعاً موظّف است به سوى خدا حرکت کرده و به او تقرّب یابد و بالطبع باید با چنین عاملى که موجب سقوط و تنزّل او مى گردد مبارزه کند، اگر انسان به این گرایشها میدان دهد: گرایش به لباس، خوراک، تجمّل و زینت دنیا و... روز به روز این گرایشها قوى تر مى شوند. هر قدر انسان بیشتر به تمایلاتش پاسخ مثبت دهد، بیشتر با آنها انس مى گیرد و رفته رفته بر شدّت میل او افزوده مى گردد.

     البتّه این معنا به تجربه نیز ثابت گردیده است، چنانکه در ماه رمضان که انسان روزه مى گیرد، پس از گذشت چند روز به گرسنگى عادت کرده و به تدریج تمایل به غذا در او فروکش مى کند و پس از ماه رمضان، شب و روز به دنبال خوردن و آشامیدن مى رود و میل او به غذاهاى گوناگون بیشتر مى شود. این معنا درباره شهوات نفسانى و تمایل به ارضاى غرایز جنسى نیز صادق است. چنانکه جوان مؤمنى که هنوز همسر اختیار نکرده و مصمّم است جلوى طغیان شهوت را بگیرد، این کار برایش آسان است، چون به آن عادت کرده است، ولى وقتى که ازدواج کرد، بیشتر در معرض معصیت قرار مى گیرد. بنابراین جوانان مؤمنى که تازه ازدواج کرده اند، باید بیشتر حواس شان را جمع کنند و نباید چنین وانمود کنند که ما راه حلال را یافته ایم و هرگز به معصیت دچار نمى گردیم، برعکس در آن هنگام شیطان بیشتر وسوسه مى کند، چون راه استفاده از حلال براى آنها باز شده و لذّت را چشیده اند و روز به روز تمایلشان شدیدتر مى شود. و نیز در سایر خواسته هاى نفسانى، با تجربه براى انسان روشن مى گردد که هر چه بیشتر به نفس خود میدان دهد و بیشتر به خواسته هاى آن پاسخ گوید، تمایلش شدیدتر مى گردد. این معنا در مسائل معنوى نیز صادق است: در ابتدا براى انسان، خواندن نماز شب دشوار است، اگر با زنگ ساعت از خواب بلند شود، باز مى خوابد و حتى اگر از خواب برخاسته، مشغول نماز شب شود، باز کسل است و با بى حالى و بى رمقى نماز مى خواند. رفته رفته، با تمرین و تداوم یافتن این کار، آنقدر خواندن نماز شب برایش راحت و عادى مى شود که اگر شبى براى نماز برنخیزد، ناراحت است و گویا گمشده اى دارد.

بنابراین راه تقویت اراده انسان و کنار زدن هواى نفس، تمرین در پاسخ ندادن به خواسته هاى نامشروع نفس است، البته تمرین باید به گونه اى باشد که انسان بتواند آنرا ادامه دهد، نه اینکه کار سخت و دشوارى را شروع کند و نتواند آنرا ادامه دهد. آرام آرام، با نفس خود به مخالفت برخیزد و در آغاز به خواسته هاى محدودى از نفس پاسخ ندهد. بعد از مدتى، چنان بر نفس خود مسلط مى گردد که هرگز در برابر تمایلات حیوانى و طبیعى زود گذر رام نمى گردد.

بنابراین خداى متعال به حبیب خود توصیه مى فرماید که به همه خواسته هاى نفس پاسخ مثبت ندهد و از غذاى خوشمزه استفاده نکند و در بستر نرم نخوابد و همچنین لباس زیبا نپوشد، چرا که عادت به اینها، به تدریج سبب ارتکاب حرام خواهد شد.

انسان اگر زیاد به دنبال لذّت هاى حلال برود، در ابتدا به مکروهات و پس از آن به حرام کشانده مى شود؛ چنانکه گفته شده: «مَنْ حامَ حُولَ الْحِمى یُوشَکُ اَنْ یَقَعَ فیهِ»(بحارالانوار، ج 73، ص 29. )

کسى که بر لب پرتگاه حرکت کند، ممکن است بلغزد و به درون آن سقوط کند، پس باید از قرق گاه فاصله گرفت.

در روایات فراوانى وارد شده که مستحبات، قرق گاه واجبات هستند، یعنى اگر انسان بخواهد واجباتش ترک نشود باید در کنار آن برخى مستحبات را انجام دهد، تا مبادا واجبات ترک گردد و نیز مکروهات، قرق گاه محرمات است؛ یعنى انسان باید از مکروهات دورى گزیند تا به محرمات مبتلا نگردد و در واقع مکروهات، مرز بین انسان و محرمات است و خداوند این مرز را قرار داده تا بندگانش به گناه مبتلا نگردند. چرا که اگر انسان مقید شود از چیزى که شبیه محرمات است، دورى گزیند به حرام مبتلا نمى شود. از طرف دیگر سفارش شده است که انسان به مستحبات عمل کند تا مبادا واجبات ترک گردد بعلاوه، نافله نمازهاى واجب براى این است که اگر آن نمازها کم و کاستى دارد، به وسیله نافله ها جبران گردد.


نوشته شده در  دوشنبه 86/11/1ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

هم نشینى با فقیران

«یا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الْفُقَراءِ فَادْنِ الْفُقَراءَ و قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْکَ»

اى محمد؛ دوستى من دوستى فقراست،پس هم نشین و هم مجلس فقرا باش.

فقراى وارسته و آزاده و بى اعتناى به جلوه ها و مظاهر دنیا، محبوب خدایند و محبت به آنها محبت به خداست و آنها، کسانى هستند که به آن ویژگى هاى ارزشمندى که ذکر شد، زینت یافته اند. خداوند به رسولش فرمان مى دهد: با این فقرا معاشرت داشته باش و به مجلس و جمع آنها در آى و آنها را به خود نزدیک ساز. اگر فقیر و ثروتمندى در مجلسى بر تو وارد شدند، فقیر را نزد خود بنشان و هیچ گاه فقیران را از خود مران و تا مى توانى به آنها محبت بورز، تا تو را مقرب خود سازم و بیشتر به من نزدیک شوى. «وَ اَبْعِدِ الاَْغْنِیاءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْکَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»

از ثروتمندان و اغنیا و هم نشینى با آنان دورى گزین که فقرا دوستان من هستند.

در اینجا این سؤال مطرح مى گردد که چرا خداوند این قدر روى محبت به فقرا تکیه دارد با اینکه مسلّم در بین فقرا انسانهاى ناشایست و بد یافت مى شوند و نیز در بین ثروتمندان انسانهاى پاک و شایسته یافت مى شوند؟ در جواب باید گفت: محبت به هر فقیرى چنین امتیاز و مزیتى ندارد و چنانکه در پاسخ خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گذشت، محبت به فقیرانى محبت به خداست که آن ویژگى ها را داشته باشند و بدیهى است اگر غنى و ثروتمندى بدانها متصف گردد، محبت به او نیز محبت به خداست: اگر در رفاه و وفور نعمت قرار گرفت، خداى را شکرگزارد و سرمست نعمتها نشود و نیز اگر نعمتى از دست داد بى تابى نکند. در بین انبیا و اولیاى الهى بودند افرادى که توانمند و ثروتمند بودند، ولى به ثروت خود دلبستگى نداشتند. بود و نبود ثروت برایشان یکسان بود و آن را در راه صحیح خرج مى کردند. پس چنان نیست که محبت هر فقیرى مطلوب باشد و هر ثروتمندى را از خود برانیم؛ بلکه ملاک خوبى و بدى و نزدیک و دوربودن از خدا، داشتن یا نداشتن آن ویژگى هاست که براى فقیران خداجو ذکر گردید. اینکه چرا خداوند روى فقرا تکیه دارد و فرمود محبت من، محبت فقراست و نفرمود محبت به من محبت به صالحان و صابران و کسانى است که به قضاى الهى راضیند و بر او توکل دارند؛ بدین جهت است که اغنیا و ثروتمندان، بیشتر در معرض فساد و انحراف و طغیان قرار مى گیرند و عوامل دور شدن از خدا، در آنها بیشتر است، چنانکه خداوند فرمود:

«کَلاَّ اِنَّ الاِْنْسانَ لَیَطْغى. اَنْ رّاهُ اسْتَغْنى»(علق/7ـ6.) هر آینه انسان به کفر و طغیان مى گراید، وقتى که به غنا و دارایى مى رسد. کسى که ثروتش فراوان است، ممکن است به آن متکى گردد و به خود ببالد؛ ولى فقیر ثروتى ندارد که به جهت آن تکبر کند. و بالاترین فسادها و ریشه کفر و عناد و شرک، کبر و خود بزرگ بینى است که ثروتمند مبتلاى به آن است. از آنجا که اغنیا و ثروتمندان بیشتر به فساد و انحراف اخلاقى، بخصوص کبر و غرور، مبتلا مى گردند، خداوند در ذیل آیه 23 از سوره الحدید، فرمود: «وَ اللّهُ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتال فَخُور» خداوند دوستدار هیچ متکبر خودستایى نیست.

از آنجا که خداوند آدمهاى افتاده و متواضع را دوست مى دارد و اکثر اغنیا به کبر و خودپسندى مبتلایند، مى توان گفت اکثر انسانهاى خوب و شایسته در بین فقرا هستند، لذا خداوند فرمود فقرا را دوست بدار، جز کسانى که به کفر و عصیان و لجاجت مبتلایند و اگر مى فرمود: اغنیا را دوست بدارید جز بَدان آنها را، تخصیص اکثر لازم مى آمد؛ چون اکثر آنها بدند و به صفات ناشایست مبتلایند. از طرف دیگر گرچه ممکن است غنى مؤمن و شایسته باشد، ولى محبت ما به او، فقط براى خدا و به جهت صفات شایسته او نیست و جهات دیگر نیز در دوستى و محبت دخالت دارد. پس محبت تنها براى خدا نیست، لااقل در معرض این است که به جهات دیگر نیز آلوده گردد، چرا که ثروتمندان جاذبه هاى دیگرى نیز دارند که در زمره جاذبه هاى مادى و دنیایى است.

انسان به حسب طبیعت و دیدگاه پست و ابتدایى اش، مال و ثروت را یک ارزش مى داند و طبیعى است وقتى با ثروتمندى روبرو مى شود، به جهت مالش به او ارج مى نهد و او را بزرگ مى شمارد، چون در ژرفاى نهانش ثروت را دوست دارد و او را مهم و با ارزش مى شمارد. پس به طور طبیعى براى او عظمت و شخصیت قائل است و در برابرش خضوع مى کند و خود را خوار مى شمارد.

انسان باید خیلى حسابگر و خود ساخته باشد که اگر به مؤمن ثروتمندى برخورد، حساب ثروتمندیش را از ایمانش جدا کند و تنها به جهت ایمانش او را دوست بدارد، نه به جهت مال و دارایى اش. اگر چنین باشد که انسان او را به جهت ارتباطش با خدا دوست بدارد، باید فقیرى که ایمانش بیشتر است و سر و وضع مناسبى ندارد، بیشتر دوست بدارد!

پس تکیه روى دوستى فقرا بدین جهت است که آنها بیشتر با خدا ارتباط دارند و از طرف دیگر اگر در بین اغنیا مؤمنى نیز وجود داشته باشد، غالباً دوستى و محبت به او خالص نیست و با شائبه ها و انگیزه هاى مادى همراه است و خداوند محبتى که خالصانه نباشد نمى پسندد؛ چون هر کس هر چه دارد از خداست و دیگران چیزى ندارند که محبت به آنها در عرض محبت به خدا قرار گیرد.

 

* * *


نوشته شده در  یکشنبه 86/10/30ساعت  8:0 عصر  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شرح حدیث معراج
خودشناسی برای خودسازی
[عناوین آرشیوشده]
 
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری