سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه تحصیل زهد و پرهیزگارى

«یا اَحْمَدُ اِنْ أَحْبَبْتَ اَنْ تَکُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَازْهَدْ فِى الدُّنْیا وأرْغَبْ فِى الاْخِرَةِ...»

در جمله مزبور حضرت بارى تعالى به حبیب خود مى فرماید:

اگر دوست دارى از پارساترین مردم باشى به دنیا بى رغبت باش و به آخرت تمایل داشته باش.

 


1ـ بقره/165.


صفحه 60

زهد به معناى بى رغبتى است و یک حالت قلبى است نه عملى، چنانکه در قرآن کریم، درباره حضرت یوسف، آمده است:

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَن بَخْس دَراهِمَ مَعْدُودَة و کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ»(1)

او را به بهایى اندک و به درهمى ناچیز فروختند و از خود زهد و بى رغبتى نسبت به او نشان دادند.

زهد آن نیست که انسان از نعمت هاى دنیا بهره نبرد، تهیدست باشد و به کسب مال نپردازد، بلکه زهد به معناى ترک میل و رغبتى است که به نوعى انسان را وابسته به دنیا مى کند، به گونه اى که جهان آخرت به فراموشى سپرده شود. لذا خداى متعال به پیامبرش مى فرماید: از رغبت و تمایل به دنیا پرهیز نموده بیشتر به آخرت توجه کن. ممکن است کسى ثروت زیادى داشته باشد، ولى آن ثروت را در راه خدا مصرف کند. حضرت سلیمان با اینکه بزرگ ترین حکومت ها و سلطنت ها را داشت، زاهدترین مردم بود و از همه ثروتى که در اختیارش بود، به نان جوى قناعت مى کرد و قدرت و ثروتش را در مسیر احقاق حقوق دیگران و ترویج دین خدا و برافراشتن پرچم توحید در گستره گیتى، به کار مى گرفت.

آنگاه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از خداوند سؤال مى کند: خداوندا؛ چه راهى را بپیمایم تا به زهد دست یابم؟ خداى سبحان در جواب مى فرماید:

«خُذْ مِنَ الدُّنْیا خِفّاً مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ واللِّباسِ وَلا تَدَّخِرْ لِغَد»

اگر مى خواهى وابسته به دنیا نباشى، باید از «خوردنى ها»، «نوشیدنى ها» و «پوشیدنى ها» کم و به مقدار نیاز استفاده کنى و براى روز مبادا نگه ندارى.

اینها همه جنبه قلبى و ادراکى دارد، یعنى اگر زهد مطلوب است، معنایش این نیست که انسان به نعمت هاى خداوند پشت پا بزند و بکلّى از آنها اعراض نماید؛


1ـ یوسف/20.


صفحه 61

بلکه مقصود این است که به آنها دل نبندد و همچنین اینکه مى فرماید: براى فردا ذخیره نکن، منظور این نیست که به طور کلّى ذخیره کردن مذموم است، بلکه از ذخیره اى که از عدم توکّل ناشى مى شود و مثلا به احتکار مى انجامد نکوهش شده، چرا که احتکار با زهد سازگارى ندارد. انسان زاهد، از نعمت ها به قدر ضرورت استفاده مى کند و در آینده نیز متّکى به خداوند است و راضى به رضاى اوست. آرى اگر ذخیره نمودن برخى از اجناس و کالاها اعم از مواد غذایى و غیره، براساس انگیزه صحیحى باشد، با زهد منافات نداشته و به نظر عقل و شرع پذیرفته است، پس در این امر ملاک نیت و انگیزه انسان است.

نقل مى کنند که حضرت سلمان(رضی الله عنه) از پیش قُوت یکسال خود را تهیّه مى نمود، بدان انگیزه که هر روز در پى تهیّه مقدارى غذا نباشد و وقتش صرف آن نشود، براى مثال آرد به اندازه نیاز یکسال را تهیّه مى نمود و در خانه مى گذاشت تا هر روز به قدر ضرورت استفاده کند. این ذخیره سازى به جهت احتکار نبود، شأن آن بزرگوار بالاتر از این بود، بلکه او براى اینکه وقتش هدر نرود و به کارهاى اصلى خود بپردازد غذاى لازم براى یکسال را تهیّه مى کرد، آن هم غذایى که عبارت بود از روزانه یک لقمه نان جوى خشک!

این عمل از هر گونه عیب و نقصى برى است، زیرا به جهت ترس از حوادث و پیشامدهاى احتمالى آینده نیست و اگر چنین باشد نوعى سوء ظنّ به خدا است و با توکّل و بندگى و نیز با زهد و پارسایى سازش ندارد.

خدایى که امروز براى ما روزى فراهم ساخته است، فردا نیز مى تواند روزى ما را فراهم کند. آن زمان که هنوز به دنیا نیامده بودیم، غذاى ما را در پستان مادر قرار داد، پس چطور از فراهم ساختن غذاى فرداى ما عاجز است.

برخى از علما و صلحا آذوقه براى فرداى خود ذخیره نمى کردند و وقتى به اندازه نیاز غذا تناول مى کردند، بقیه را بین همسایگان فقیر خود تقسیم مى کردند و


صفحه 62

این خود تمرینى بود تا مبتلا به سوء ظن به خدا نگردند. کسانى که به مراتب والاى انسانى و به مقامى مثل مقام سلمان، دست یافته اند، به این تمرین ها نیاز ندارند؛ ولى ما باید سعى کنیم با وسوسه شیطان به خدا گمان بد نبریم، سعى کنیم آذوقه اى در خانه خود ذخیره نسازیم و لااقل مقدارى از آن را به نیازمندان انفاق کنیم.

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...»(1)

هرگز به نیکى نرسید، مگر از آنچه دوست دارید انفاق کنید.

کسى که چیزهاى دوست داشتنى و مورد علاقه اش را نگه مى دارد و چیزهاى بى ارزش را هدیه مى کند، هنرى نکرده و به مقام نیکوکاران نایل نمى گردد، نیکوکار کسى است که از آنچه دوست مى دارد انفاق کند. اولیاى خدا اگر چیزى مى خریدند و یا کسى به آنها هدیه مى کرد و از آن خوششان مى آمد، آن را انفاق مى کردند، تا تعلق خاطر و دلبستگى به دنیا پیدا نکنند. اگر ما نمى توانیم به کلّى تعلق به دنیا و لذّت هاى آن را از دلمان خارج سازیم، لااقل سعى کنیم تعلقات را کم کنیم و تا آنجا که امکان دارد کمتر از لذّت ها استفاده کنیم. البتّه نه به آن معنا که از حدّ اعتدال خارج شویم و از ضرورت هاى زندگى نیز دست بشوییم.

یکى دیگر از توصیه هاى خداوند به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این است که فرمود:

«دُمْ عَلى ذِکْرى» یعنى پیوسته به یاد من باش.

آن حضرت سؤال کرد: چه کنم که همیشه به یاد تو باشم؟

خداوند در جواب فرمود: «بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ» از مردمى که تو را از یاد خدا باز مى دارند اعراض کن.

بالطبع وقتى انسان صدایى را مى شنود و یا منظره اى را مى بیند توجه اش به آن جلب مى شود، لذا اگر دیدنى ها و شنیدنى هایى ما را متوجّه دنیا ساخته و از آخرت و خداوند غافل مى کند، باید بکوشیم از آنها دورى جوییم چه آنکه آنها نتیجه اى جز


1ـ آل عمران/92.


صفحه 63

غفلت از یاد خدا در پى ندارد. بنابر این باید سعى کرد از مردمى که اهل دنیا هستند و تمام ذکر و فکرشان دنیا و تعریف از لذایذ آن است، دورى جست. انسان باید با کسانى معاشرت کند که رفتار و گفتارشان، انسان را به یاد خدا مى اندازد. در حدیثى وارد شده که حواریون از عیسى بن مریم سؤال کردند: با چه کسى معاشرت کنیم؟ عیسى فرمود:

«مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللّهَ رُویَتُهُ وَ یَزیدُ فى عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِى الاْخِرَةِ عَمَلُهُ»(1)

با کسى معاشرت کنید که دیدارش شما را به یاد خدا مى اندازد و گفتارش بر علمتان مى افزاید و عملش شما را به آخرت تشویق مى کند.

مسلّماً هر چند انسان با این افراد معاشرت کند، براى او سودمندتر است و تعبیر «بالخلوة عَنِ النّاس» به معناى دورى گزیدن از مردمى است که معاشرت با آنها موجب غفلت از یاد خدا مى شود.

خداى متعال در ادامه پاسخ به حبیب خود مى فرماید:

«وَ بُغْضِکَ الْحُلْوَ وَالْحامِضَ وَفَراغِ بَطْنِکَ و بَیْتِکَ مِنَ الدُّنْیا»

چشم از ترش و شیرین هاى دنیا فروبند، و این قدر به این خوراکى هاى دنیاى فانى وابسته مباش، هم شکمت را از دنیا خالى بدار و هم خانه ات را.

آنگاه مى فرماید:

«یا اَحْمَد: اِحْذَرْ اَنْ تَکُونَ مِثْلَ الصَّبىّ اِذا نَظَر اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَالْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ»

مانند کودکان و خردسالان مباش که چون چشمشان به سبز و زردى بیفتد (مظاهر دنیوى) و یا چیزى به آنها بخشیده شود، فریفته مى شوند.

افرادى که هنگام عبور از خیابان ها، چیزهاى زرق و برق دار آنها را به خود جلب مى کند، از علایق کودکانه برخوردارند. پس خود را دریاب تا مبادا اینها دل تو را


1ـ بحارالانوار، ج 1، ص 203.


صفحه 64

بربایند و به خود متوجّه سازند.

انسان نباید به زرق و برق فریبنده دنیا دل خوش کند. خوشحال باشد که در خانه اش غذایى مصرف مى شود که دیگران ندارند، لوازمى در خانه اش موجود است که کم یاب و گران قیمت است و فرش هاى قیمتى در خانه اش گسترده شده است این افکار بچه گانه است و با خدادوستى سازگار نیست.

یاد و توجه به خدا مقتضى است که شکم را از خوراکى هاى لذیذ و خانه را از دنیا خالى کنیم. داستان حضرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) براى ما مى تواند بهترین سرمشق باشد: بر حسب نقل معروف وقتى پیامبر پرده رنگارنگى را بر سردر حجره فاطمه آویزان دیدند، ناراحت شدند و بدون سخن گفتن گذشتند، حضرت زهرا(علیها السلام) که از نارضایى پدر آگاه شدند فوراً پرده را باز کردند و در راه خدا انفاق نمودند.

 

* * *


نوشته شده در  یکشنبه 86/4/10ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

رابطه ذکر خدا با محبّت الهى

ذکر و یاد خداوند از محبّت به او نشأت مى گیرد پس هر اندازه محبّت به خداوند بیشتر باشد، انسان بیشتر به یاد او خواهد بود. این رابطه را در امور عادى دنیوى نیز مى توان تجربه نمود. هر شخصى به هر اندازه به کسى علاقه مند باشد، به همان اندازه به یاد او خواهد بود و علاقه زیاد سبب مى گردد که بیشتر به یاد او باشد و از طرف دیگر، اگر او را فراموش کند از محبّت وى کاسته شده و به تدریج یاد او از دل بیرون مى رود. و بر عکس هر قدر به یاد او باشد بر محبّتش افزوده مى گردد، لذا کسانى که در این دنیا دلخوشى آنها به یاد خداوند است، هر اندازه که یاد و توجه آنها به خدا بیشتر و عمیق تر شود، محبتشان به خداوند متعال افزون مى گردد.

 


1ـ بحارالأنوار، ج 98، ص 89، روایت 2.


صفحه 59

ب: محبّت خداوند

«... وَ الَّذینَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ»(1)

دلخوشى دیگر بندگان محبوب خدا، محبّت الهى است، اگر زمانى احساس کنند، دلشان از محبّت خدا خالى گشته، مرگ را براى خویشتن بهتر از دل خالى از محبّت خدا، مى پسندند. طراوت و شادابى دلشان به این است که زندگى را با محبّت به خدا سپرى کنند و لذا در تلاش اند با اعمال و رفتار خود، محبّت و رضایت او را جلب نمایند و مانع را از سر راه بردارند.

 

ج: رضایت و خشنودى خداوند

بزرگ ترین لذت محب در این است که احساس کند محبوبش از او راضى و خشنود است. محبّت هاى عادى بشر نیز چنین است. انسان وقتى به کسى محبّت مى ورزد، به این دلخوش است که رضایت محبوبش را نظاره گر باشد.

آرى از ویژگى هاى بارز بندگان خالص و محبوب خدا این است که پیوسته رضایت و جلب نظر الهى را مى طلبند و هرگاه احساس کنند ازرضایت و محبّت خدا به آنها کاسته شده، همواره در عذاب و دلتنگى به سر مى برند و هرگز نمى توانند آن را تحمل کنند و لذا در تکاپوى تحصیل رضایت خداوند گام هاى مثبت و ارزنده اى بر مى دارند، تا خویشتن را از این حالت مهلک و رنج آور، رهایى بخشند.


نوشته شده در  شنبه 86/4/9ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

ویژگى هاى اولیاى الهى

 ـ نشاط و دلخوشى مؤمنین

ـ رابطه ذکر خدا با محبت الهى

ـ راه تحصیل زهد و پرهیزگارى

 

 

ویژگى هاى اولیاى الهى

 «اُولئِکَ الَّذینَ نَظَرُوا اِلَى الَْمخْلُوقینَ بِنَظَرى اِلَیْهِمْ وَلَمْ یَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ. بُطُونُهُمْ خَفیفَةٌ مِنْ اَکْلِ الْحَرامِ. نَعیمُهُمْ فِى الدُّنْیا ذِکْرى وَ مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ. یا اَحْمَدُ؛ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تَکُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَاَزْهَدْ فِى الدُّنْیا وَ ارْغَبْ فِى الاْخِرَةِ. فَقالَ: یا اِلهى: کَیْفَ اَزْهَدُ فِى الدُّنْیا؟

فَقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْیا خِفّاً(1) مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ وَ لاتَدَّخِرْ لِغَد وَ دُمْ عَلى ذِکْرى. فَقالَ: یا رَبِّ کَیْفَ اَدُومُ عَلى ذِکْرِکَ؟ فَقالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ وَ بُغْضِکَ الْحُلْوَ وَ الحامِضَ وَ فَراغِ بَطْنِکَ وَ بَیْتِکَ مِنَ الدُّنْیا.

یا اَحْمَدُ: اِحْذَرْ اَنْ تَکُونَ مِثْلَ الصَّبِىِّ اِذا نَظَرَ اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ ...»

 «اوُلئِکَ الَّذینَ نَظَرُوا إلَى الْمَخْلُوقینَ بِنَظَرى اِلَیْهِمْ ...»

آنان کسانى هستند که به بندگان خدا به گونه اى نگاه مى کنند که من به آنها نظر مى کنم.

توضیح اینکه: محبّت انسان به دیگران فرع محبّتى است که به خداى خود دارد، تا انسان خدا را دوست نداشته باشد و به او عشق نورزد، نمى تواند دیگران را براى خدا دوست بدارد. در اصل، محبت به خداى متعال تعلّق مى گیرد و در سایه آن، انسان به هر کسى که با خدا در ارتباط است، محبّت مى ورزد، وقتى مى بیند او مُحِبّ خداوند است، او را براساس محبّت خدا دوست مى دارد. بنابر این چنین فردى به مردم آن گونه نگاه مى کند که خداى متعال به آنان نظر مى کند؛ یعنى هر کس که در


1ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 21.


صفحه 56

نزد خدا عزیزاست در نظر او نیز عزیز خواهد بود و چنین نیست که خداوند اشخاصى را براساس یک معیار و ملاکى دوست داشته باشد و او براساس معیار دیگر، بلکه یک نگرش وجود دارد و با یک معیار اشخاص سنجیده مى شوند.

«... وَ لَمْ یَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ...»

حاجات و نیازمندى هایشان را از مردم نمى خواهند.

طبیعى است که زندگى انسان توأم و آمیخته با انواع نیازهاست و هر اندازه ظرفیّت وجودى انسان بیشتر باشد، نیازش نیز افزون تر خواهد بود (...اَنْتُمْ الْفُقَراءُ اِلى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنىُّ الحَمیدُ)(1) تنها موجودى که قادر است تمامى نیازهاى بشر را مرتفع سازد، خداوند متعال است و لذا دوستان خدا همواره دست نیاز خویش را به آستان قدس ربوبى او دراز مى کنند و با استمداد از قدرت بى پایان او حاجاتشان را برآورده مى سازند. تنها به او امیدوارند و هرگز به غیر او دل نمى بندند.

یکى از حکمت هاى دعا و تأکید بر آن، این است که ارتباط و پیوند انسان با خدا تقویت گردد و دست نیازش فقط به سوى او دراز شود. هر قدر این رابطه قلبى، روحى و معنوى محکم تر شود، رابطه با دیگران، در رفع نیازمندیها کمتر مى گردد، تا جایى که هرگز براى رفع نیاز، دست به سوى غیر خدا دراز نمى کند. چنانچه این معنا در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) ترسیم گشت: هنگامى که او را در آتش مى افکنند و جبرئیل مى گوید آیا کمک مى خواهى؟ او مى گوید: «اَمّا اِلَیْکَ فَلا»

به عنوان مثال و تقریب به ذهن، اگر کسى در مشکلات و امور زندگى خود به شما اعتماد کند و هرگاه گرفتارى بر او پیش آمد، تنها به شما مراجعه کند، ارتباط قوى و پیوند ناگسستنى بین او و شما پدید مى آید، تا آنجا که احساس محرمیّت و صمیمیّت مى کنید. چنانکه او در مشکلات به شما روى مى آورد، شما نیز حتى الامکان سعى مى کنید نیاز او را برطرف سازید. گرچه این رابطه انسانى خیلى


1ـ فاطر/15.


صفحه 57

ضعیف تر از رابطه انسان با خداست که آن با مقیاسى بى نهایت از روابط انسانى فاصله دارد؛ ولى تا حدودى این مثال مى تواند محبّت و صمیمیّت خداوند را با انسانى که او را مرجع و پناهگاه خود برگزیده، بیان نماید.

«... بُطُونُهُمْ خَفیفَةٌ مِنْ اَکْلِ الْحَرامِ [مِنَ الْحَلالِ]...»(1)

شکمهایشان از نعمتهاى حلال سنگین و پر نمى گردد اما از حرامش، هیهات!

یکى دیگر از اوصاف و ویژگى هاى دوستان خدا این است که به دنیا و لذت هاى فانى آن تعلّق و وابستگى ندارند. حتّى در حلال دنیا نیز زیاده روى نمى کنند و صرفاً براى رفع نیاز، از لذایذ دنیا و نعمت هاى آن بهره مى برند.

استفاده آنها از نعمت ها در این حد است که توان انجام وظایف، عبادت و خدمت به بندگان را داشته باشند، نه براى لذت جویى. اتفاقاً اگر انسان، بیش از نیاز بدنش غذا بخورد، از توانش کاسته مى شود و به کسالت و سنگینى و ناتوانى مبتلا مى شود.

 

نشاط و دلخوشى مؤمنین

حال که اینان حتّى از نعمت هاى حلال دنیا، به حدّ وفور، استفاده نمى کنند، پس دلخوشى و دلگرمى آنها به چیست؟

خداى متعال مى فرماید:

«... نَعیمُهُمْ فِى الدُّنْیا ذِکْرى و مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ...»

دل خوشى آنان در دنیا به سه چیز است:

 

الف: یاد خدا

کسى که به خدا محبّت دارد طبیعتاً به یاد اوست و از یاد او لذّت مى برد و تا


1ـ در بحارالأنوار، ج 77، ص 22؛ «من اکل الحلال» ضبط شده است.


صفحه 58

زمانى که به وصال او نرسیده و با او فاصله دارد، تمام دل خوشى و لذّتش به این است که به یاد او مشغول باشد. چنانکه در دعاى سحر حضرت سجاد(علیه السلام)مى خوانیم: «بِذِکْرِکَ عاشَ قَلْبى»(1) یعنى زندگى من و دل من زنده به یاد توست، اگر یاد تو نباشد دل مى میرد، چون به غیر تو دلخوشى و امیدى ندارم.

آرى مؤمن زنده دل است، امّا شادى و حیات دلش در گرو یاد خداست، نه لذّت هاى فانى دنیا.

اینکه در حدیث مزبور کلمه «فِى الدُّنْیا» آمده است شاید بدان جهت است که در جهان آخرت احتیاجى به ذکر و یاد او نیست، چون آنجا عالم حضور و دیدار است و انسان به لقاى او مى رسد و این دنیاست که عالم جدایى و فراق است و تا زمانى که لقاى او حاصل نگشته، مؤمن دل را به یاد او مشغول ساخته و لذّت و خوشى دل را در پرتو یاد او مى یابد.


نوشته شده در  جمعه 86/4/8ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

محبت الهى و راه رسیدن به آن

 «یا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ(1) فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَواصِلینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَوَّکِّلینَ عَلَىَّ وَ لَیْسَ لَِمحَبَّتی عَلَمٌ وَ لا نِهایَةٌ وَ کُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»

 خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، مى فرماید: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (این وجوب از قبیل وجوب تکلیفى نیست، بلکه ثبوت قطعى محبّت خدا را مى رساند):

دسته اول: کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند.

دسته دوم: کسانى که براى من از دوستى وارتباط با کسانى که نمى پسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع کنند. به دیگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بین آنها برقرار شد، به انگیزه عشق به خدا چنین پیوند و ارتباطى را قطع کنند.

دسته سوم: افرادى که به جهت من با یکدیگر رابطه برقرار کنند (و اگر چنانچه کدورت و تیرگى بینشان وجود دارد، آن را فراموش کنند و در ایجاد ارتباط و پیوند همه جانبه تلاش و همت نمایند.)

دسته چهارم: گروهى که بر من توکل داشته باشند.

پیداست که خداوند در مقام برانگیختن افراد به سوى کارهایى است که موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته کسى برانگیخته مى شود که به خداوند محبّت


1- در نسخه ارشادالقلوب دیلمى، (باب 54) «المتعاطفین» ضبط شده است.


صفحه 46

داشته باشد، نه آنکه بى تفاوت و غافل باشد. براى کسى که واقعاً به محبّت خداوند دست یافته است، محبّت خداوند نزد او بیشتر ارزش دارد از کسى که در بیابان راه را گم کرده و زاد و توشه اش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار مى کشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بیابان و گمراهى نجات دهند. چون کسى که در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنیاست و آرزو دارد چند روز دیگر زنده بماند، مى خواهد راه را پیدا کند تا چند صباحى دیگر در این دنیا زندگى کند و این هرگز قابل مقایسه با ارزش و اهمیّت محبّت خدا به بنده اش نیست که از هر جهت مفید و ثمربخش و سازنده و در عین حال جاودانه است.

پر واضح است که بشر تلاش مى کند تا در این دنیا محبّت دیگران را به خود جلب کند، و البته همت ها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند که در دل مردم جاى گیرند، دیگران به آنها محبّت و عنایت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به این نوع محبّت بسنده نمى کنند و در تکاپوى کسى هستند که محبّتش بیش از همه جهان، فایده و ارزش دارد و براى تحصیل و دست یابى به آن از همه چیز و همه دنیاى خود مى گذرند. ولى افسوس که جز براى اندکى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.

پى بردن به اهمیّت محبّت خدا، به نوبه خود درجه اى از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با این حد از معرفت، ما دچار جهل مرکّب نشده ایم. حال وقتى تا این حد این معنا را درک کردیم، باید در جهت تحصیل چنین امر عظیم و ارزش مندى همّت گماریم و در این راه از همه امکانات خود بهره جوییم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پدید آید.

اینکه در این حدیث شریف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتحابین فیّ» (کسانى که یکدیگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب مى گردد)، بدان جهت است که دوست داشتن یکدیگر در واقع محبّت ورزیدن به خداست،


صفحه 47

چه آن که دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبیعى است اگر محبّت به کسى یا چیزى تعلق گرفت به متعلقات او نیز سرایت خواهد کرد، اگر کسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزدیکان او نیز علاقه مند است و این از آثار تکوینى محبّت است، زیرا نمى توان به کسى محبّت داشت، اما نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از این رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر که به خدا نزدیکتر است، بیشتر محبّت خواهد ورزید ولذا چنین افرادى در وهله اول به وجود مقدس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) محبّت مى ورزند و سپس به شیعیانى که به آنها نزدیکترند و راه آنان را بهتر از دیگران پیموده اند و به دستورات و فرامین آنها بیش از دیگران عمل مى کنند.

 

طریق وصول به محبّت الهى

هر کس بر اساس ایمان به خدا، به دیگران محبت داشته باشد و دیگرى را به جهت عبودیت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهیزگاریش، دوست بدارد، باید به خود امیدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسیله اى است که انسان را به راه خدا مى کشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور مى کند باز مى دارد. افزون بر این، با عمل خویش، محبّت خداوند را تحصیل خواهد کرد و به آرزوى دیرینه خود دست مى یابد؛ زیرا تنها آرزوى هر محب این است که محبوبش نیز به او محبّت داشته باشد. بدین جهت خداوند، در قرآن کریم درباره تحصیل محبّت الهى و یا اینکه چگونه انسان مى تواند محبوب خدا شود، مى فرماید.

«اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللّهُ»(1)

اگر خدا را دوست دارید پس از دستورات من پیروى کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.

 


1- آل عمران/29.


صفحه 48

حال اگر کسى در تکاپوى وصول به محبّت الهى است طریق آن، تمسک به راه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است، باید راه او را تعقیب کرد تا همانگونه که او حبیب الله است و خدا او را دوست مى دارد، با پیروى او، شعاعى از محبّتى که خدا به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دارد به ما نیز بتابد. بنابراین یکى از مهمترین راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزدیک با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شاید بتوان گفت، سایر محبّتهاى خدا در سایه محبّتى است که به این محبوبش دارد. این سخن گزافى نیست؛ چرا که همه موجودات امکانى در موجودى که از همه کامل تر است جمعند، بالطبع چنین موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار مى گیرد.

پس باید سعى کرد دوستى با دیگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و باید افرادى را که پیوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قویتر است شناسایى کرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.

از سوى دیگر، حتى المقدور باید ملاک محبّتهاى دنیوى و جاذبه هایى را که تنها مربوط به این جهان است، از دلمان دور سازیم، چون اگر بر سر امور دنیوى و لذّتهاى دنیوى و ملاکهاى ارزشى آن، به یکدیگر محبّت کنیم، دل ما مملوّ از محبّتهایى خواهد شد که از سنخ محبّت دنیوى است و دیگر جایى براى محبّت الهى باقى نمى ماند.

انسان بطور طبیعى به چیزى که داراى کمال است، علاقه مى ورزد، ولى اگر توجه اش به چیز کامل ترى جلب گردید، رفته رفته از امور فروتر، چشم مى پوشد و محبّت آنها از دلش خارج مى شود. براى اینکه محبّتهاى الهى به دل انسان راه یابد و محبّتهاى دنیوى رخت بربندد، باید کمالى را که فراى دنیا و امور دنیایى است، شناخت و پى برد که سرچشمه و مبدء همه کمالات؛ کمالات را در حد بى نهایت


صفحه 49

داراست و هر جمال و کمالى که موجب محبّت و علاقه مى شود، در حد بى نهایت در او وجود دارد.

از آنجا که در ابتدا معرفتهاى ما از طریق امور مادى به دست مى آید، در آغاز آفرینش و شروع زندگى و نیز درگذر آن، به امور دنیوى بیشتر تعلق داریم. گرچه انسان هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفتهایشان رنگ دنیایى ندارد؛ ولى آنها استثنا هستند. ما به گونه اى هستیم که در ابتدا امور مادى و لذایذ دنیوى، توجه ما را جلب مى کند و براى کنار نهادن این روحیه و توجه به امور معنوى و ارزش هاى الهى، باید به وسایطى چنگ زنیم که ارتباط ما را با خدا تقویت مى کنند.

پس دوستى و محبّت ما به دیگران، باید براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنیوى را نباید به گونه اى مدّنظر قرار داد که از انگیزه و هدف اصلى خود غافل بمانیم. از اینرو باید رابطه خود را با اولیاى خدا تقویت کنیم، تا به محبّت الهى دست یابیم، زیرا بین محبّت خدا و محبّت به اولیاى خدا نوعى رابطه است که هر کدام تقویت شود در دیگرى اثر مى گذارد، و ایجاد شکاف و جدایى بین آنها امکان ناپذیر است، بلکه همواره بینشان پیوند ناگسستنى برقرار است، لذا در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. یعنى اگر محبّت انسان به خدا فزونى گرفت، محبّت به اولیاى خدا نیز فزونى مى گیرد و نیز اگر محبّت انسان به اولیاى خدا زیاد شد، محبّتش به خدا نیز بیشتر خواهد شد.

براى تقریب به ذهن به مثال زیر توجّه کنید:

محبّت به خدا نظیر درخت و ریشه آن است و محبّت به اولیاى خدا، نظیر شاخ و برگهاى آن درخت. اگر شاخه و برگهاى درخت را قطع کنید، به جهت عدم تنفس به تدریج درخت خشک مى شود و از سوى دیگر اگر ریشه درخت را بزنید، شاخه و برگهاى آن نیز خشک مى شود. از طرف دیگر اگر شاخه و برگها، به واسطه استفاده از


صفحه 50

حرارت و نور و هوا، قوى تر شوند درخت نیز قوى مى شود و نیز اگر ریشه درخت به وسیله استفاده از مواد غذایى زمین قوى شود، شاخ و برگهاى درخت نیز قوّت مى گیرد. نظیر این رابطه متقابل، بین محبّت به خدا و محبّت به اولیاى او نیز وجود دارد.

محبّت اولیاى خدا شاخ و برگِ محبّت خداست، اگر این محبّت را تقویت کنیم، محبّت به خدا نیز تقویت مى گردد. (از آنجا که با اولیاى خدا از طریق حواسّمان تماس داریم: آنها را مى بینیم و صدایشان را مى شنویم و آنها همنوع ما هستند و بیشتر مى توانیم درباره آنها بیاندیشیم، اگر از راه محبّت به آنها وارد شویم، راه براى دست یابى به محبّت خداوند آسان مى گردد).

تجربه نشان داده است که وقتى فضایل و کمالات پیامبر اکرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) ذکر مى شود و سخن از معجزات و ارزش هاى الهى آنها به میان مى آید، عشق و علاقه و محبّت انسان، زودتر برانگیخته مى شود، تا آنگاه که صفات و کمالات خداوند ذکر مى گردد. تا آنجا که برخى گفته اند: اصلا محبّت ورزیدن به خدا معنا ندارد و برخى افراد خام باور کرده اند که محبّت به خدا تعلق نمى گیرد، چون دیده اند، ذکر صفات و کمالات خداوند شوقى در آنها پدید نمى آورد. ولى واقعیّت غیر از این است. سرّ اینکه محبّت به اولیاى خدا زودتر در ما برانگیخته مى شود، این است که آنها با ما سنخیّت دارند و انسانند و تا حدّى در افق فهم و درک ما هستند، گر چه مراتب والاى اولیاى خدا، با مراتب انسان هاى عادى قابل مقایسه نیست. پس بهترین و ساده ترین راه براى محبّت ورزیدن به خدا، دوستى با دوستان خداست و هر قدر رابطه و موّدت ما با آنها افزون گردد، محبّت ما به خدا بیشتر مى شود؛ البته به این شرط که آنها را از آن جهت که دوست خدا هستند، دوست بداریم نه به جهت مقام و ثروت و امور دیگر دنیوى.

 


صفحه 51

در اصول کافى از حضرت سجاد(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:

«اِذا جَمَعَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الاَْوَّلینَ والاْخِرینَ قامَ مُناد فَنادى یُسْمِعُ النّاسَ...»

وقتى، در روز قیامت، خداوند همه مردم را گرد آورد، منادى همه مردم را آواز مى دهد.

«فَیَقُولُ: اَیْنَ الْمُتَحابُّونَ فىِ اللّهِ»

منادى مى گوید: کجایند کسانى که براى خدا به یکدیگر محبّت کردند؟

«قالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَیُقالُ لَهُمْ: اِذْهَبُوا اِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِساب...»

جماعتى از مردم برمى خیزند، به آنها گفته مى شود بدون حساب وارد بهشت شوید.

«قالَ: فَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِکَةُ فَیَقُولُونَ: اِلى اَیْنَ؟»

فرشتگان با آنها برخورد مى کنند و مى گویند: کجا مى روید؟

«فَیَقُولُونَ: اِلىَ الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِساب» آنها مى گویند: بدون حساب به سوى بهشت مى رویم.

«قالَ: فَیَقُولُونَ فَاَىُّ ضَرْب اَنْتُمْ مِنَ النّاسِ؟»

فرشتگان مى گویند: شما چه صنفى از مردمید؟

«فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ» آنها مى گویند: ما براى خدا دوست گزیدیم.

«قالَ: فَیَقُولُونَ وَ اَىُّ شَىء کانَتْ اَعْمالُکُمْ؟»

فرشتگان مى گویند: اعمال شما چگونه بود؟

«قالوا: کُنّا نُحِبُّ فِى اللّهِ وَ نُبْغِضُ فِى اللّهِ»

مى گویند: براى خدا دوستى مى کردیم و براى او دشمنى مى ورزیدیم.

«قالَ: «فَیَقُولُونَ: نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ»(1)

فرشتگان مى گویند: چه نیکوست پاداش اهل عمل.

در ادامه حدیث معراج خداوند مى فرماید:

«وَ لَیْسَ لِمَحَبَّتى عَلَمٌ و لا نِهایَةٌ»

براى محبّت من حدّ و نهایتى نیست.

 


1-اصول کافى (با ترجمه)، ج 3، (باب الحب فى اللّه و البغض فى اللّه)، ص 191.


صفحه 52

و نیز مى فرماید:

«کُلَمّا وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً، رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»

هرگاه نشانه اى را فرود آورم، متعاقباً علم و نشانه دیگرى براى آنها قرار مى دهم.

سرّ این تعبیر این است که در گذشته راه هاى حادثه آفرین و خطرناکى وجود داشته که از اعماق بیابانهاى وسیع و لم یزرع مى گذشته است، لذا براى هدایت و راهنمایى رهگذران، علامتهایى را نصب مى کردند، اگر با وزش طوفانها شنهاى بیابان به حرکت آمده و جادّه ها را مى پوشانید، به وسیله آن علایم، راه اصلى را پیدا کرده و به سفر خود ادامه مى دادند. از این رو از هر عَلَمى که مى گذشتند، براى ادامه راه خویش، به نشانه دیگرى احتیاج داشتند و بى آن نشانه ها، توانایى ادامه حرکت و نجات از حوادث احتمالى را نداشتند. لذا خداوند سبحان مى فرماید: من تا آخر راه با آنان همراه بوده و آنها را از راهنمایى خویش محروم نمى سازم: از هر عَلَمى که بگذرند عَلَم و نشانه دیگرى فرا روى آنها قرار مى دهم تا از هدایت و راهنمایى من برخوردار باشند و بى راهه نروند.

آرى از عنایات ویژه ذات اقدس حق به اولیا و دوستان واقعى اش، توجّه و هدایت همه جانبه و دایمى اوست، به گونه اى که آنان را از لغزش و تزلزل رهایى مى بخشد.

 

* * *


نوشته شده در  پنج شنبه 86/4/7ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

منزلت توکل و رضایت به قضاى الهى

 ـ خیرخواهى خدا براى انسان

 «لَیْسَ شَىٌ عِندی اَفْضَلَ مِنَ التَّوکُّلِ عَلَىَّ وَ الرّضى بما قَسَمْتُ»

 در درس گذشته درباره توکّل و اهمیّت آن به تفصیل، به کندوکاو پرداختیم و اکنون در این درس فراز دیگر روایت معراج را مورد بحث قرار مى دهیم.

خداى متعال براى بندگان خود، تقدیراتى دارد و این تقدیرات گاهى موافق با خواسته آنهاست و به آن خرسند مى گردند و زمانى نیز از آن ناخشنود مى شوند. آنچه خداوند مى خواهد این است که به مقدّرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند و رضایت خدا را همواره بر رضایت خود مقدّم دارند و این تقدیر گاهى در امور تشریعى است و گاهى در امور تکوینى.

در امور تشریعى، همه انسانها موظّفند که واجبات را انجام داده و محرّمات را ترک کنند، و این خود رضایت به مقدرات تشریعى الهى است.

البته همت گماردن به انجام واجبات و ترک محرمات، پایین ترین مرتبه تقوا و به معناى مقدم داشتن رضایت الهى است، گرچه برخى در همین حد نیز با کراهت به این امر تن مى دهند، ولى اولیاى خدا، در اثر بندگى، به مقامى رسیده اند که از بندگى و عبادت و ترک محرمات لذت مى برند.

در امور تکوینى، باید به آنچه خدا براى آنها پیش آورده راضى باشند، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشایند، چنانکه در روایت به همین معنا اشاره دارد و مى فرماید: بندگان باید به چیزى که خدا براى آنها تقسیم کرده، خشنود باشند.

شکّى نیست که همه چیز در اختیار ما نیست، حتى سخن گفتن که مى پنداریم در


صفحه 34

اختیار ماست؛ چرا که سخن گفتن مستلزم داشتن زبان، حلق، شش، حنجره، تارهاى صوتى، هوا و... است و اینها هیچ کدام در اختیار ما قرار ندارد، زیرا اگر عارضه و اختلالى در آنها پدید آید، انسان نمى تواند سخن گوید.

پس حتى ساده ترین امور اختیارى، مثل سخن گفتن که انسان هر وقت بخواهد سخن مى گوید و اگر نخواهد سکوت مى کند، نیاز به اسباب و شرایطى دارد که از قلمرو اختیار ما خارج است (چه بسا افرادى که سخنى را آغاز کردند، ولى نتوانستند به پایان برسانند، یا در هنگام سخن گفتن جان سپردند و یا عارضه اى برایشان رخ داد)؛ چه رسد به امورى که کاملا غیر اختیارى هستند؛ مانند زلزله و ابتلا به بیماریى که انسان در پیدایش آنها هیچ اختیارى ندارد و همه جزو مقدّرات الهى است.

درست است که یک سرى عوامل طبیعى یا انسانى، در به وجود آمدن واقعه اى نقش دارند، امااین بدان معنا نیست که خدا دربرابرمخلوقاتش مغلوب شده وبرخلاف اراده او، عوامل طبیعى باعث به وجود آمدن آن واقعه گردیده است. در ملک خدا چیزى بر خلاف اراده او واقع نمى شود، اوست که بر اساس حکمتش، به این عالم نظم بخشیده است ولو اینکه گاهى در نظام عالم، امور ناخوشایندى نیز رخ مى دهد. این نظام را خدا پدید آورده و آن را بهترین نظام دانسته است، به طوریکه اهل فلسفه از آن به «نظام احسن» تعبیر مى کنند.

بنابراین، اراده خداوند در نظام عالم مؤثّر است و چنان نیست که خدا به حکمت خود دست اسباب و عوامل را باز گذاشته تا این تأثیر و تأثّرات پدید آیند، بلکه در این تأثیر و تأثّرات حکمتهایى است که مهمترین آن، مسأله امتحان و آزمایش است. انسانها در برابر حوادث ناخوشایند آزموده مى شوند، تا مشخص شود چه واکنشى از خود نشان مى دهند. برخى از آزمایشها، مربوط به مرحله اول ایمان است تا معلوم شود که آیا انسان در مقابل حوادث سخت، احکام الهى را


صفحه 35

رعایت مى کند یا عصیان؟ این اولین مرتبه امتحان است که مربوط به اغلب بندگان است. ولى امتحان بالاتر، مخصوص بندگان برجسته است که آیا در برابر حوادث سخت از خدا شِکوه و گلایه مى کنند یا آنها را تحمّل کرده، دم فرو مى بندند. این همان مقام صبر است، بالاتر از صبر، رضاست، یعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمّل مى کنند و هم به آن، از آن جهت که از جانب خداست، رضایت مى دهند. این بالاترین مرحله ایمان است که در آن صورت انسان از جان و دل به تقدیرات خداوند راضى است و به اینکه تقدیرات الهى از روى حکمت است، ایمان دارد. بدیهى است هر اندازه ایمان و معرفت انسان بیشتر باشد، رضایت به قضا و قدر الهى نیز افزونتر خواهد بود.

پس، از مهم ترین مراتب ایمان این است که انسان به تقدیرات الهى، هر چند ناخوشایند باشد، علاوه بر صبر و تحمل، رضایت دهد؛ لذا خداوند مى فرماید: «محبوب ترین کارها نزد من توکّل است و بعد از آن رضایت به آنچه تقدیر کرده ام»

این بدان معناست که رضا از توکّل والاتر است: توکل یعنى انسان در کارها از خدا کمک بخواهد و بر او اعتماد کند که این همان استعانت باللّه است: «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ»

اما مقام دوّم این است که به آنچه خدا انجام داده، راضى و خرسند باشیم، نه اینکه تلاش کنیم چیز دیگرى واقع گردد.

آنچه گفتیم بدان معنا نیست که انسان دست از تلاش بردارد، بلکه تلاش کردن، خود جزو عوامل تقدیر الهى به شمار مى رود. منظور این است که به آنچه واقع شده راضى باشیم، چه تلاش ما در پیدایش آن نقش داشته باشد و چه عوامل دیگر، و این معنا وقتى حاصل مى شود که انسان بداند هر حادثه اى بر حکمتى استوار است.

 

خیرخواهى خدا براى انسان

در حدیث قدسى خداوند خطاب به حضرت موسى مى فرماید:

 


صفحه 36

«یا مُوسى ما خَلَقْتُ خَلْقَاً اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ وَ اِنّى اِنَّما اِبْتَلَیْتُهُ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اُعافیهِ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما یَصْلَحُ عَبْدی عَلَیْهِ...»

اى موسى بنده مؤمن، محبوب ترین مخلوق من است و اگر گرفتارى و ابتلایى بر او پیش مى آورم، خیر او در آن است و او را از چیزى باز مى دارم که خیر او در آن است و من به آنچه به صلاح و مصلحت بنده ام است، آگاه ترم.

مسلّماً اگر ما کسى را دوست بداریم، راضى نمى شویم ناراحتى و گرفتارى بر او پیش آید، پس اگر خداوند بنده اش را به مصیبتها و گرفتاریها مبتلا مى سازد، به جهت دشمنى با او نیست، بلکه براى این است که خیر و صلاح او در آن مصائب و گرفتارى هاست. مادرى که بچه اش مریض است، اگر فرزندش را از خوردن بعضى خوردنى ها باز مى دارد و یا داروهاى تلخ و بدمزه به او مى خوراند، به جهت دشمنى با او نیست، بلکه کار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است؛ خدا نیز چنین است.

به قول شاعر:

مادر او را گوید اى نور دو چشم *** گر غضب رانم و گر بینى تو خشم

این غضبها به زمهر دیگرى است *** خشم و تندى هاى من از مادرى است

«فَلْیَصْبِرْ عَلى بَلائى وَلْیَشْکُرْ نَعْمائى...»

پس باید بر بلایم صبر کند و بر نعمتهایم شکر گزارد.

(شکر در برابر نعمتها و صبر در برابر ناملایمات، موجب تکامل انسان مى گردد). در ادامه خداوند مى فرماید:

«وَ لْیَرْضَ بِقَضائى، أَکْتُبْهُ فِى الصِّدّیقینَ عِنْدی...»

و باید به قضاى من راضى باشد، تا او را در زمره صدیقین قرار دهم... .

در پایان مى فرماید:

 


صفحه 37

«اِذا عَمِلَ بِرِضائى وَ أَطاعَ أَمْری.»(1)

[در جمله صدیقین قرار مى گیرد]هنگامى که به رضاى من عمل کند و فرمانم را اطاعت نماید.

امام، رضوان الله تعالى علیه، بارها مى فرمود: ما باید به تکلیفمان عمل کنیم و اینکه چه واقع مى شود به ما مربوط نیست، چون جهان مدبّرى دارد و به آنچه تدبیر و قضاى او تعلّق گرفته، باید رضایت دهیم.

در روایت دیگرى حضرت موسى از خدا سؤال مى کند:

«اى ربِّ اىُّ خَلْقِکَ اَحَبُّ اِلَیْکَ؟ قالَ مَنْ اِذا اَخَذْتُ حَبیبَهُ سالَمَنى...»

خدایا؛ کدام یک از بندگانت، نزد تو محبوب ترین است؟ خداوند مى فرماید:

بنده اى که اگر محبوبش را از او باز گیرم، به من پرخاش نکند و حرمت مرا نگه دارد.

برخى، وقتى عزیزى از دست مى دهند، از خدا گله و شکایت مى کنند و به این امر رضایت نمى دهند، چون نمى خواهند از محبوبشان جدا شوند، چنین افرادى محبوب خداوند نیستند.

سپس حضرت موسى عرض مى کند:

«فَاَىُّ خَلْقِکَ اَنْتَ عَلَیْهِ ساخِطٌ؟ قال: مَنْ یَسْتَخیرُنى فِى الاَْمْرِ فَاِذا قَضَیْتُ لَهُ سَخَطَ قَضائى»(2)

خدایا؛ از کدامین بندگانت نا خشنودى؟

خداوند فرمود: کسى که خیر و صلاحش را از من بخواهد، سپس آنگاه که به خیر و صلاحش حکم کردم بر قضاى من خشم گیرد.

وقتى به خدا اعتماد و توکّل مى کنیم و از او مى خواهیم آنچه به صلاح ماست پیش آورد، اگر گرفتارى و بیمارى پیش آمد، نباید گله کرد، چرا که خیر و صلاح ما در آن است. پس انسان موحّد، بر خدا توکّل مى کند و از او کمک خواسته، در شداید و


1ـ بحارالانوار، ج 71، ص 139.

2ـ بحارالانوار، ج 82، ص 90.


صفحه 38

سختى ها صبر را پیشه خود مى سازد و معتقد است که تدبیر امور به دست خداست.

پیامبر فرمود:

«یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَ جَلَّ: مَنْ لَمْ یَرْضِ بِقَضائى وَ لَمْ یَشْکُرْ لِنَعَمائى وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلى بَلائى فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوائى»(1)

خداوند مى فرماید: کسى که به قضاى من راضى نگردد و به پاس نعمتهاى من شکر نکند و در بلا و گرفتارى صبر پیشه خود نسازد، براى خود پروردگارى غیر از من برگزیند.

پیامبر فرمود:

«قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ عِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْغِنى والسِّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فىِ الْبَدَنِ فَاَبْلُوهُمْ بِالْغِنى وَ السِّعَةِ و صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ...»

خداوند عزوجل مى فرماید:

برخى از بندگان مؤمن من، دینشان پایدار نگردد جز با توانگرى و وسعت و تندرستى (اگر زندگى مناسب و در خورى داشته باشند، خداى را بندگى مى کنند و آنگاه که فقر و بدبختى بدیشان روى آورد، از دین خود کناره مى گیرند. خداوند آنها را به شداید و سختى ها مبتلا نمى سازد؛ چرا که صلاح آنها در رفاه و سلامتى است و تحمّل مصیبت و گرفتارى را ندارند)؛ پس آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مى آزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد.

امتحان و آزمایش همیشه به گرفتارى و سختى ها نیست، بلکه گاهى نعمتها نیز وسیله آزمایش قرار مى گیرند و خدا آن نعمتها و امکانات را براى بندگان خود فراهم مى سازد، تا بنگرد آنها به وظیفه خود عمل مى کنند یانه؟

«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَعِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ والسُّقْمِ فى اَبْدانِهِمْ...»

و برخى ازبندگانم دینشان پایدارنگردد، جز با فقر و تهیدستى و بیمارى... .

 


1ـ بحارالانوار ج 5، ص 95.


صفحه 39

«فَاَبْلُوهُمْ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ وَ اَنَاَ اَعْلَمُ بِما یُصْلَحُ عَلَیْهِ اَمْرُ دینِ عِبادی الْمُؤْمِنینَ...»

آنها را با فقر و تهیدستى و بیمارى مى آزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد. من به آنچه دین بندگان مؤمنم را اصلاح کند داناترم.

همه اینها در صورتى است که انسان مؤمن باشد و کارش را به خدا واگذارد، که در آن صورت خدا او را کفالت مى کند و هر چه به خیر و صلاح اوست، بدو مى دهد: اگر خیر او در ثروت است، او را ثروتمند مى کند و اگر صلاحش در فقر و تنگدستى و گرفتارى است، او را به گرفتارى و تنگدستى مبتلا مى کند. در این صورت او هر چه تلاش کند، چیزى به دست نمى آورد و روز به روز فقیرتر مى گردد. چون او صلاح و خیرش را از خدا خواسته است و صلاح و خیر او در فقر و تنگدستى است، در واقع خداوند دعاى او را مستجاب کرده است.

باز تأکید مى کنم، انسان نباید دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ایستد و بگوید که خدایا هر چه خیر است براى من پیش آور، بلکه انجام وظیفه سخنى است و واگذارى امور به خدا سخنى دیگر. بحث در این است که انسان به آنچه واقع مى شود و خدا پیش مى آورد راضى باشد؛ گرچه هر کس موظف است تلاش کند، تا وسایل گذران معاش خود و خانواده اش را فراهم سازد و نیز در حفظ و سلامتى بدن خویش بکوشد، تا به بیمارى مبتلا نگردد.

عدّه اى دستورات مربوط به حفظ و سلامتى بدن را، رعایت مى کنند و در عین حال به بیمارى هاى گوناگون مبتلا مى گردند و عدّه اى آن دستورات را رعایت نمى کنند، در عین حال سالم مى مانند، چون خداى متعال براى سلامتى آنها اسباب دیگرى قرار داده که دور از دسترس دیگران است. اینطور نیست که هر چه خواستیم و به دنبال آن بودیم واقع شود، چه بسا امور بر خلاف میل و خواسته ما رخ دهد؛ ولى نباید نگران بود و خداوند را مورد خطاب و عتاب قرار داد.

 


صفحه 40

نتیجه این حالت آن است که انسان هیچ گاه در زندگى نگران نمى گردد و همواره شاد و خشنود است و به وظیفه اش عمل مى کند و خداى را پرستش کرده، به آنچه پیش مى آید رضا مى دهد. اما کسانى که به «مقام رضا» دست نیافته اند، در برابر ناملایمات و سختى ها افسرده و عصبانى مى گردند و از خداوند سبحان شاکى هستند.

در ادامه روایت آمده است:

«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَـمَنْ یَجْتَهِدُ فى عِبادَتی فَیَقُومُ مِنْ رُقادِهِ وَ لَذیذِ وَسادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِىَ اللَّیالِىَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فی عِبادَتی...»

و برخى از بندگانم در عبادت من مى کوشند و از خواب و بستر راحت، برمى خیزند و در نیمه هاى شب براى من، نماز شب مى خوانند و در پرستش من خود را به زحمت مى افکنند... .

«فَاَضْرِبُهُ بِالنُّعاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنّی لَهُ وَ ابِقاءً عَلَیْهِ فَیَنامُ حَتى یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارِىٌ عَلَیْها وَلَوْ اُخَلّى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ ما یُریدُ مِنْ عِبادَتى لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذلِکَ...»

از روى لطف به او و براى اینکه ایمانش باقى بماند، یکى دو شب خواب را بر او چیره مى سازم. پس او تا صبح مى خوابد و آنگاه که از خواب بر مى خیزد، بر خود خشمگین است و خود را سرزنش مى کند (که چرا از عبادت محروم شدم) و اگر او را واگذارم که هر چه بخواهد عبادت کند، خودبینى او را فرا مى گیرد.

براى اینکه ما به عجب و خودبینى مبتلا نشویم و پى ببریم همه امور در اختیار ما نیست و حتى توفیق انجام عبادت نیز از جانب خداست، او گاهى ما را به چرت زدن مبتلا مى کند تا با خواندن دو رکعت نماز به خود نبالیم.

«فَیُصَیِّرُهُ الْعُجْبُ اِلى الْفِتْنَةِ بِاَعْمالِهِ...»

و همان خودبینى او را فریفته اعمالش مى سازد.

«فَیَاْتیهِ مِنْ ذلِکَ ما فیهِ هَلاکُهُ لِعُجْبِهِ بِاَعْمالِهِ وَ رِضاهُ عَنْ نَفْسِهِ...»

 


صفحه 41

و حالتى به او دست مى دهد که موجب از بین رفتن دینش مى گردد، چون به اعمالش خشنود مى گردد و از خود راضى مى شود ...

«حَتّى یَظُنَّ اَنَّهُ قَدْ فاقَ الْعابِدینَ وَ جازَ فی عِبادَتِهِ حَدَّالتَّقْصیرِ...»

تا آنجا که گمان مى کند بر همه عابدان برترى دارد و در عبادت از حد تقصیر و کوتاهى فراتر رفته است (در صورتى که پیامبران نیز اعتراف به کوتاهى و تقصیر در عبادت مى کنند).

«فَیَتَباعَدُ مِنّى عِنْدَ ذلِکَ وَ هُوَ یَظُنُّ اَنَّهُ یَتَقَرَّبُ اِلَىَّ...»

آن هنگام از من دور مى شود و خود مى پندارد به من نزدیک مى گردد!

«فَلایَتَّکِلُ الْعامِلُونَ عَلى اَعْمالِهِمْ الَّتی یَعْمَلُونَها لِثَوابی...»

پس کسانى که به جهت پاداش و ثواب، اعمالى انجام مى دهند، نباید به آنها تکیه کنند.

نباید به عبادت و سحر خیزى خود ببالند و به اعمال خود امیدوار باشند، زیرا این عجب و غرور موجب هلاکت آنها مى گردد، بلکه همواره باید به لطف و رحمت خداوند امید داشته باشند.

«فَاِنَّهُمْ لَو اجْتَهَدُوا وَ اَتْعَبُوا اَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوا اَعْمارَهُمْ فی عِبادَتی کانُوا مُقَصِّرینَ غَیْرَ بالِغینَ فی عِبادَتِهِمْ کُنْهَ عِبادَتی فیما یَطْلُبُونَ عِنْدی مِنْ کَرامَتی وَ النَّعیمِ فی جَنّاتی وَ رَفیعِ دَرَجاتی الْعُلى فی جِواری...»

زیرا آنها هر چه کوشش کنند و خود را به زحمت افکنند و عمر خود را در راه عبادت من سپرى سازند، باز مقصرند و با عبادت خود به حقیقت و ژرفاى پرستش من نمى رسند و شایستگى و صلاحیت دریافت کرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات والایى که در جوار من طلب مى کنند، نمى یابند.

«وَ لکِنْ فَبِرَحْمَتی فَلْیَثِقُوا وَ بِفَضْلی فَلْیَفْرَحُوا وَ اِلى حُسْنِ الظَّنِّ بی فَلْیَطْمَئِنُّوا...»

و لکن به رحمت من باید اعتماد کنند و به فضلم شادمان بوده و اطمینانشان به حسن ظنّ به من باشد.

«فَاِنَّ رَحْمَتی عِنْدَ ذلِکَ تُدارِکُهُمْ وَ مَنّی یُبَلِّغُهُمْ رِضْوانی وَ مَغْفِرَتی تُلْبِسُهُمْ عَفْوی...»

 


صفحه 42

در آن هنگام رحمتم دستگیرشان مى شود و رضوانم به آنها مى رسد و آمرزشم بر آنها لباس گذشت مى پوشاند.

در پایان خداوند مى فرماید:

«فَاِنّی اَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ وَ بِذلِکَ تَسَمَّیْتُ»(1)

همانا من خداى رحمن و رحیمم و بدین نام، نامیده شده ام.

خلاصه آنکه: انسان باید در کارها و زندگى اش، به خدا امید بندد و در مسیر تکامل، به لطف و عنایت الهى اعتماد کند، در عین حال وظیفه خود را هرچه بهتر انجام دهد و دست از تلاش و کوشش بر ندارد و نیز به اعمال خود اعتماد نکند. چون اعمال ما با پاداش و نعمتهاى الهى برابرى نمى کند و اگر بنا شود که اعمال ما دقیقا حسابرسى شود، پى خواهیم برد که ما با این اعمال، استحقاق چیزى را نداریم و این رحمت و لطف خداوندى است که ما را در بر مى گیرد.

ما اگر خداى را عبادت مى کنیم، به پاس نعمتهاى اوست: اگر با زبان چیزى مى گوییم، زبان و قدرت سخن گفتن را او عنایت کرده است. پس بر خدا منّتى نداریم و اگر در بهترین فرصتها، بهترین اعمال را انجام دهیم، در هنگام محاسبه بدهکار مى شویم و در واقع نباید انتظار پاداش داشته باشیم و یا انتظار رسیدن به مقامات والاى انبیا و اولیاى الهى را، چرا که آنها با اطمینان و اعتماد و حسن ظن به خدا، به آن مقامات رسیدند، نه با اعمالشان.

 

* * *

 


1ـ بحارالانوار، ج 72، ص 327.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/4/6ساعت  8:0 صبح  توسط مدیر 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شرح حدیث معراج
خودشناسی برای خودسازی
[عناوین آرشیوشده]
 
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری